12 رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی
مقدمه
یكی از اختلافات فكری دامنهدار دوره صفوی در میان عالمان دین، اختلاف آنان در پذیرش یا رد نگره صوفیانه بود. این اختلاف، سبب پدید آمدن ادبیات خاصی شد كه در یك سمت آن، صوفیان و موافقان این طریقه و در سمت دیگر، عالمان ضد صوفی بودند و هر دو گروه، آثار بی شماری در رد بر یكدیگر تألیف كردند. برای شناخت ریشههای این اختلاف، میبایست پیشینه آن را تا قبل از دوره صفوی مرور كرد؛ چیزی كه در این مختصر نمیتوان به آن پرداخت؛ اما آنچه اشاره به آن لازم است، این است كه به اجمال، مناسبت فكر شیعه با تصوف تا پیش از دوره صفوی مورد ارزیابی قرار گیرد.
پیشینه روابط میان تشیع و تصوف در برخی از آثار محققانه مورد بررسی مفصل قرار گرفته؛ و هر چند آن نوشتهها، خالی از پیش فرض نیست، اما به هر روی، ابعاد آن ارتباط را تا حدود زیادی روشن كرده است. در این كه تشیع و تصوف از قرن هفتم به این سو، به مقدار زیادی به هم نزدیك شدند، تردیدی نیست؛ آنچه هست آن است كه آیا تصوف خاستگاه شیعی داشته یا سنی. به نظر میرسد تشیع تا قرن پنجم ارتباطی با دستههای مختلف تصوف نداشته و نتوان آثاری را یافت كه همزمان صبغه شیعی و صوفیانه داشته باشد. بنابر این باید خاستگاه تصوف را در میان سنیان جستجو كرد. با این حال، در این نیز نمیتوان تردید كرد كه در جامعه شیعی، زمینههایی برای ورود تصوف وجود داشته است.
یكی از این زمینهها، حضور گسترده مفهوم زهد در جامعه شیعه بوده است. چهرههای برجسته شیعه، از امامان تا صحابهای چون ابوذر و سلمان، پایه و اساس زهد به شمار میرفتند. زمینه دیگر، مفهوم ولایت بود كه در شیعه، جایگاه بلندی داشت و میتوانست نقطه مشتركی میان شیعیان و صوفیانی باشد كه آنان نیز برای این مفهوم ارج زیادی قائل بودند. همچنین وجود اندیشههای غالی در شیعه، بستر مناسبی برای نفوذ تدریجی تصوف در میان شیعه به حساب میآید. «1» نباید غفلت كرد كه خانقاه شیخ صفی، از تسنن تا تشیع را
______________________________
(1). دكتر كامل شیبی دو كتاب در این باره نگاشته است: یكی الفكر الشیعی و النزعات الصوفیه كه تحت عنوان تشیع و تصوف ترجمه شده و دیگر الصلة بین الشیع و التصوف. گو این كه استاد هاشم معروف
ص: 516
بر محور تصوف پیموده و خود نمونهای شاخص در جهت بهرهگیری از زمینههای مشترك برای این انتقال مذهبی بود.
به هر روی، تصوف در قرن هشتم و نهم در ایران، به صورت یك گرایش عمومی در آمد. خانقاههای فراوانی در گوشه و كنار ایجاد شد و مردمان زیادی از هر سوی، برای دیدار شیخ و تجدید عهد با وی و استفاده دینی و علمی و حتی تفریحی راهی خانقاهها میشدند. یكی از مهمترین خانقاههای این دوره، خانقاه اردبیل است كه به شیخوخیت شیخ صفی الدین اردبیلی (م 735) آغاز شد و به تشكیل دولت صفوی انجامید؛ بنابراین طبیعی بود كه دولت صفوی، بنای خود را بر پایه قدرت خانقاهی و نیروهای اصلی آن كه قزلباش نامیده شدند، استوار كند. آنچه به راحتی میتوان از رخدادهای مربوط به تشكیل دولت صفوی، به دست آورد، آن است كه صوفیان قدرت سیاسی خویش را با كمك قزلباشان و صوفیان به دست آوردند و آن زمان كه به قدرت سیاسی دست یافتند و تا دهها سال بعد، تنها پایگاه مستحكم آنها همین گروه بودند.
نكتهای كه به صورت جدی باید مورد بررسی قرار داد، توجه بدین نكته است كه تصوف این دوره، دو منشأ تغذیه مهم داشت: نخست قزلباشان ترك كه وابسته به خانقاه شیخ صفی بودند و از مجموعه میراث صوفیانه دو تا چهار قرن پیش از آن بهره میبردند.
قزلباشان و رهبران آنها، پس از تشكیل دولت صفوی به سرعت به صورت یك نیروی سیاسی و نظامی تبدیل شدند و میراث فكری چندانی از خود نگاه نداشتند. محفل آنان به مرور به توحید خانه خود دربار آن هم با محوریت شاه ادامه یافت و روز به روز، به ویژه پس از سلطنت شاه عباس اول ضعیفتر شد. دوم میراث علمی صوفیان در ایران و تا اندازهای سایر نقاط جهان بود كه میبایست بسیاری از روایات اخلاقی موجود در آثار شیعه را به آن ضمیمه كرد. تصوف از قرن هفتم به مرور در میان شیعه نفوذ كرده بود و طی قرن هشتم تا پایان نهم، این مذهب در ایران، به شدّت از تصوّف تأثیر پذیرفته بود. شیخیان سربداری و بعد مرعشی دو نمونه روشن از این جریان شیعی خانقاهی بودند. همان گونه كه تفكر افرادی چون ابن میثم بحرانی (م 679) و سید حیدر آملی (م بعد از 787) نشانگر تأثیر
______________________________
حسنی در كتاب: بین التصوف و التشیع به نقد دیدگاههای وی پرداخته. [ترجمه فارسی این كتاب اخیرا توسط بنیاد پژوهشهای اسلامی چاپ شده] دكتر شیبی به دلیل آن كه تفاوت روشنی نسبت به زمینههای تئوریك و جنبههای عملی و تاریخی قضیه نكرده، خواسته است تا تشیع را مهد تصوف نشان دهد و عمدتا تأویلات عرفانی موجود برخی از آثار شیعی كه به تبع روایات معصومین علیهم السلام بوده، با عرفان رسمی جامعه تسنن مقایسه كرده است. وی با همین دیدگاه بدون توجه به اقدامات فقهای قبل از علامه مجلسی در برابر تصوف نوشته: با ظهور مجلسی و از آن تاریخ به بعد تصوف از تشیع جدا شد.
(شیبی، تشیع و تصوف، ص 400)
ص: 517
پذیری عالمان شیعه، از تصوف بود. این میراث كه بخشی از آن، از آن سنیان ایرانی صوفی و طبعا غیر متعصب بود، به دوره صفوی منتقل شد. ابزار اصلی این انتقال نظم و نثر فارسی بود كه امكان دور كردن آن از این محیط به هیچ روی وجود نداشت.
تا آن جا كه به دولت صفوی مربوط میشود، آنان به دلایل سیاسی و اعتقادی، به تدریج از عناصر ایرانی- یا به اصطلاح تاریخی تاجیكان- برای كارهای اداری و از فقها و علمای شیعه امامیه برای اداره امور دینی جامعه كمك گرفتند و آنان را در قدرت سیاسی سهیم كردند. نتیجه هر دو مسأله، كاهش نفوذ قزلباشان بود؛ اما طبیعی بود كه خطر فقها برای صوفیان بیشتر از خطر تاجیكان بود. ظهور فقهای بزرگی چون محقق كركی (م 940) و بدست آوردن مقام دینی- سیاسی مهم شیخ الاسلامی توسط آنان، سبب شد تا جبهه فقاهت در برابر تصوف، موضع استواری به دست آورد و شكل رسمی بخود بگیرد.
علامه مجلسی در رسالهای كه در ادامه خواهیم آورد، آوردن محقق كركی را در ردیف اقدامات صوفی زدایی شاه اسماعیل میداند. حتی اگر قصد شاه اسماعیل یا طهماسب، از آوردن عالمان شیعه عرب، چنین نبود، اما در عمل، چنین نتیجهای دست داد. آنچه در این ارتباط قابل توجه بود این كه، مشایخ صوفیه به طور عمده و حتی آشكار، مذهب تسنن داشتند. شیعه شدن دولت صفوی، حتی با فرض پذیرش تصوف سنّتی، قادر به تحمل این وضعیت نبود. بنابر این، قرار شد تا بقعههای مشایخ صوفیه را تخریب كنند. این تخریب همراه با از هم پاشیده شدن سلاسل صوفیه بود كه رقبای خانقاه شیخ صفی نیز به حساب میآمدند و به هر روی سنی بودند. حافظ حسین كربلایی (م 997) در قرن دهم نوشته است: در زمان شاه جم جاه شاه اسماعیل- انار الله برهانه- همه سلاسل در هم شكست و قبور سلف ایشان را كندند تا به خلف خود چه رسد. «1» نایب الصدر هم نوشته است: جناب شاه اسماعیل به خانقاههای مشایخ اهل سنت كه میرسیدند، خراب میكردند. «2» تخریب قبر منسوب به ابو مسلم خراسانی در خراسان، با همین هدف صورت گرفت. «3»
از آن پس، یك تضاد در داخل حاكمیت جدید به وجود آمد؛ از یك طرف صوفیان بودند كه شاه را مرشد كل تلقی میكرده و مراسم ویژه خویش را داشتند. از طرف دیگر فقیهان بودند كه علاوه بر داشتن زمینه اجتماعی و شرعی در فقه، از سوی شاهان صفوی نیز تقویت میشدند. شاهان صفوی، به رغم انزوای صوفیان در نیمه دوم صفوی، تا به آخر
______________________________
(1). كربلایی، روضات الجنان و جنات الجنان، ج 1، ص 491
(2). نایب الصدر، (محمد جعفر شیرازی) طرائق الحقایق، (تصحیح دكتر محجوب، تهران، 1339) ج 1، ص 283
(3). ابهری، انیس المؤمنین، ص 182
ص: 518
نسبت به صوفیان روی خوش نشان میدادند؛ اما توان گفت كه از همان ابتدا تمایل جدی به آنان نداشتند و به همین دلیل، روز به روز حدود قدرت آنها را محدود كرده و نفوذشان را كاهش میدادند.
بخش دیگر مسأله، به اختلاف میان علما بر سر عرفان و تصوف برمیگشت. آنچه غیر قابل انكار بود این كه، میراث عظیم تصوف ایرانی و غیر ایرانی، به دوره صفوی انتقال یافته بود. ما در آغاز قرن یازدهم هجری، چهرههای عالم بسیار برجستهای را در ایران میشناسیم كه میراثدار این جریان بودند. شیخ بهاء الدین عاملی (م 1030) نمونه روشنی از این افراد بود كه شرع و عرفان و فلسفه را در هم آمیخت. البته همه افرادی كه علاقهمند به این جریان بودند، اندیشه واحدی نداشتند؛ اما از ظهور ملا صدرا در این دوره، و پیدایش حكمت متعالیه كه تلفیقی از فلسفه و عرفان است، چنین به دست میآید كه این جریان، بسیار نیرومند و مستحكم بوده است. در این مسیر حتی از اخبارهایی مانند ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) نیز میتوان یاد كرد كه در ادامه ازو سخن خواهیم گفت.
درست در همین زمان، صوفیان بازاری كه بقایای جریانات كهن صوفیان ایرانی بودند، هنوز در سطح عمومی فعالیت داشتند. همین افراد بودند كه مورد مذمّت شدید افرادی مانند ملا صدرا قرار گرفته و وی خود را متعهد به آن میدانست تا برای دفاع از عرفان، به محكوم كردن این جریان بپردازد. آثار وی از جمله آنچه در رساله كسر اصنام الجاهلیه آمده، شاهدی بر برخورد وی با صوفیان بازاری است.
عالمانی كه به عرفان نظری و فردی علاقهمند بودند، طبعا به دلیل آن كه در روشهای معرفتی با عامه متصوفه، هم روش بودند و نوع خاصی از الفاظ و مفاهیم قالبهای بیانی و حتی رفتاری را به صورت مشترك با آنان به كار میبردند، از دید مخالفان تصوف، با صوفیان یكجا مورد حمله قرار میگرفتند. به علاوه، این قبیل عارفان نسبت به كسانی كه صوفیان آنها را از مشایخ خود تلقی میكردند، كسانی چون حلاج، غزالی و محیی الدین عربی، نمیتوانستند بیعلاقه باشند. از این جا بود كه علمای ضد تصوف، به مرور بر ضد این قبیل عالمان نیز دست به اقدامهای علمی و عملی زدند. در واقع، جریان تصوف و عرفان، از نظر مخالفان جریان واحدی بود كه مراتب متعددی داشت؛ از عالمترین افرادی كه به عرفان نظری و تربیت فردی تكیه داشتند تا صوفیان بازاری كه كشكول به دست و یاهوكشان در كوچه و بازار چرخش میكردند یا در خانقاهها و توحید خانهها در محفلهای ویژه فرقههای موجود، شركت میكردند. از نظر مخالفان، مسیری كه از اول آغاز میشد، در نهایت به تصوف بازاری میرسید. شیخ علی عاملی با اشاره به پیشینه تصوف و این كه در میان سنیان بوده نه امامیان، در تحلیل این كه چگونه عالمان شیعه، از آنان متأثر شدند،
ص: 519
مینویسد:
زمانی كه سیره صوفیه به امامی مذهبان رسید، ابتدا میان هسته و پوسته تفاوت میگذاشتند و بودند كسانی كه به برخی از گفتههای آنها متمایل گشته، قسمتی از محتوا را كه خوب بود گرفته، پوسته را به كنار مینهادند. محتوایی كه برگرفته شد، از كلام انبیاء و اوصیاء و دیگر علمای پرهیزگار پیرو آنان بود. آنان این مطالب را در نوشتههای خود وارد میكردند تا حسن ظن نسبت به خود را برانگیزند؛ زیرا آن كلمات، مانندگی به سخنان امیر المؤمنین علیه السلام و امثال آن حضرت داشت. كم كم به تأویل آن عبارات، به طوری كه موافق با مطالب آنها و مشرب آنان بود، پرداختند، و بودند كسانی كه برخی از آن عبارات را برای تهذیب و تزكیه نفس و تطهیر آن گزینش میكردند؛ اما هدف مهم برای آنها همان پیمودن طریق شرع و گذران عمر بر آن اساس بود. كما این كه هركس حال جدّ من شهید ثانی و دیگر علمای حقه را ببیند، متوجه آن خواهد شد. كم كم كار به آن جا رسید كه هر چه صوفیه میگفتند، عمل میشد و هر چه آنان اظهار میكردند، اینها گوش میكردند و لو این كه بخشی را بشنوند، اما چگونگی آن را نشناسند، و كار به آن جا رسید كه تنفر از شرع و اهل آن پیدا كرده و در دسته صوفیه وارد شدند. «1»
این تحلیل، نشان میدهد كه علمای ضد تصوف، بر این باور بودند كه همان آشنایی با كلمات مشایخ صوفیه، حتی اگر در آغاز، به قصد عمل به شرع باشد، در نهایت به تنفر از شرع میانجامد. لذا بود كه با این دسته از علمای شیعه كه بسیاری از آنان مقید به شرع نیز بودند، اما نوشتههایشان حال و هوای نوشتههای غزالی و محیی الدین عربی را داشت، مخالفت میكردند.
البته صوفیگری دوره صفوی، به سرعت خودش را با مسأله تولی و تبری هماهنگ كرد و تشیع را به عنوان یكی از اركان خود پذیرفت. این حركت تا آن جا رسید كه صوفیان این دوره، نه تنها معتقد به هماهنگی تشیع و تصوف بودند كه اساسا صوفیان واقعی را شیعه واقعی معرفی میكردند. چنان كه یكی از مؤلفان صوفی، فصلی از كتاب خود را چنین عنوان گذاری كرد: «در این كه صوفی نمیتواند سنی باشد». «2» شاه اسماعیل نیز در همان اوان گفته بود: صوفی گری وقتی نزد ما مقبول خواهد بود كه لعن بر اعدای امیر المؤمنین علیه السلام نموده، تولّی به ائمه معصومین علیهم السلام نمایند. «3»
دولت صفوی، برای مدتی سیاست تلفیق تصوف و تشیع را دنبال كرد؛ اما ادامه این
______________________________
(1). ذو الفقار، الاربعین فی مطاعن المتصوفین، نسخه 4578 مرعشی، نقل از شیخ علی، برگ 86
(2). بنگرید: رسالهای خطی در تحقیق در تصوف، فهرست كتابخانه ملی، ج 6، ص 644.
(3). عالم آرای صفوی، ص 560
ص: 520
حركت، با برخوردی كه مخالفان تصوف كردند، با دشواری روبرو شد. البته مخالفت تنها در زمینه مسائل فكری نبود، از نظر سیاسی نیز، با قلع و قمع قزلباشان توسط شاه عباس اول، آن هم در زمانی كه قزلباشان سخت به جان یكدیگر افتاده بودند، نوعی زمینه سیاسی برای انحلال طایفه قزلباش و طبعا حامیان اصلی تصوف فراهم گردید. با این حال، باید توجه داشت كه تصوف تنها در صورت قزلباشی آن نبود كه با نابودی یا تضعیف آن از میان برود؛ بخش عمدهای از آن به صورت یك جریان فكری در میان دستهای از عالمان برجسته شیعه در این دوره بود.
جریان ضد تصوف، كه به طور عمده از سوی علمای عرب مقیم اصفهان دنبال میشد، به طور نیرومند در برابر صوفیه موضع گرفت. هر مقدار كه به اواخر قرن یازدهم نزدیك میشویم، این جریان فعّالتر شده و با استناد به تلاشهایی كه از زمان محقق كركی، یعنی عصر نخست صفوی بر ضد تصوف شده بود، به تألیف كارهای جدیدتر پرداخته و مبارزاتش را آشكارتر ادامه میدهد. یكی از اهرمهای اصلی این جریان، مبارزه با تصوف، به عنوان یك جریان سنی است. خواهیم دید كه در بسیاری از آثاری كه در رد بر صوفیان نگاشته شده، به ارتباط آن با مشایخ سنی كه برخی مواضع ضد شیعی روشنی در تاریخ داشتهاند، تصریح شده است.
علمای شیعه در قرن دهم و مسأله تصوف
گفته شده است كه جنبش ضد صوفیگری، در دوره شاه طهماسب (930- 984) آغاز شده است. شاهد این نظریه فعالیت محقق كركی (م 940) شخصیت محبوب شاه طهماسب و نخستین عالم مقتدر شیعه در دوره صفوی در این زمینه است. در این كه آیا محقق كركی فعالیت ضد صوفی داشته است یا نه، میبایست تحقیقات بیشتری صورت گیرد. در این باره، آمده است كه وی كتابی با عنوان المطاعِن المجرمیّة فی ردّ الصوفیّه نوشته است. از آن جا كه این اثر از میان رفته است، نسبت به محتوای آن واقف نیستیم و بنا بر این نمیدانیم كه محقق كركی در این كتاب، چگونه با تصوف روبرو شده است. تنها یكی از شاگردان محقق، بخشهایی از این كتاب را نگاه داشته است. وی محمد بن اسحاق ابهری است كه دو كتاب با عنوان انیس المؤمنین در تاریخ امامان و منهج الفاضلین فی معرفة الائمة الكاملین درباره امامت نگاشته است. در حال حاضر، نسخهای از انیس المؤمنین در كتابخانه مسجد گوهر شاد مشهد موجود است كه محقق كركی تقریظی بر آن نوشته است. «1»
یك پرسش مهم این است كه آیا در عنوان كتاب محقق، پسوند «فی ردّ الصوفیه» بوده
______________________________
(1). فاضل، محمود، فهرست نسخههای خطی كتابخانه جامع گوهر شاد، ج 4، ص 1927
ص: 521
است یا نه. ابهری در هفت مورد نام این كتاب را تنها با عنوان مطاعن المجرمیه آورده است. «1» به علاوه، تمامی موارد نقل شده مربوط به ابو مسلم و ابو مسلم نامه خوانی است كه ما حكایت آن را به تفصیل در نوشتار «قصه خوانی در دوره صفوی» آوردهایم. بنا بر این، به گمان قوی، و بر اساس آنچه كه موجود است، نمیتوان به صراحت كتاب محقق را رد بر صوفیه دانست. البته، این نكته پذیرفتنی است كه كار ابو مسلم نامه خوانی تا اندازهای كار صوفیان بوده و آنان این قبیل داستانها را در طول قرن هفتم تا نهم بازسازی میكرده و برای مردم میخواندند؛ اما به هر روی، ردّیه نویسی بر ضد ابو مسلم یا قصه خوانی، نمیتواند به صراحت رد بر صوفیه دانسته شود.
آنچه متفاوت با تلقی پیشگفته است، مطلبی است كه شیخ حر عاملی (م 1104) در كتاب الاثنا عشریة فی الردّ علی الصوفیة آورده است. وی مینویسد: شیخ علی در این كتاب اخبار زیادی در رد بر صوفیه و كفر آنان آورده و بحثهای عقلی متعددی در اثبات این معنا، كرده است. «2» از عبارت او آشكار است كه وی كتاب كركی را ندیده است. گفتنی است كه وی نیز تنها از المطاعن المجرمیه یاد كرده و پسوند «فی الرد علی الصوفیه» را همراه آن نیاورده است. شیخ حرّ اشارتی دیگر نیز به نقل از كتاب فرزند محقق- كه در ادامه از آن نقل خواهیم كرد- به المطاعن المجرمیه دارد. فرزند محقق با یاد از كتاب پدرش، نوشته است كه «پدرم به نقل از ثقات امامیه، در كتابش المطاعن المجرمیه، در رد حلاج اخبار زیادی آورده است». «3» در این صورت، این تنها شاهد ما بر این است كه كتاب محقق، مطالبی در رد بر حلاج نیز داشته است. گفتنی است كه میر لوحی نیز در رساله سلوة الشیعة از كتاب المطاعن المجرمیه یاد كرده است. «4»
از روزگار محقق كركی كه بگذریم، فرزند وی شیخ حسن، كتابی با عنوان عمدة المقال فی كفر اهل الضلال داشته است كه مع الاسف تا كنون از آن آگاهی به دست نیامده است. این رساله در دوره اخیر صفوی در دسترس عالمان بوده است. افندی پس از معرفی مؤلف مینویسد، این شیخ كتابی با عنوان عمدة المقال فی كفر اهل الضلال دارد كه در آن درباره اهل سنت و قدح صوفیان سخن گفته و نسخهای از آن نزد ما موجود است كه آن را به نام شاه طهماسب صفوی تألیف نموده و در سال 972 در مشهد به انجام رسانده است. «5» این كتاب،
______________________________
(1). ابهری، انیس المؤمنین، صص 136، 142، 147، 152، 186، 187، 188
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة فی الرد علی الصوفیة، ص 50؛ افندی، ریاض، ج 3، ص 447
(3). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة، ص 51
(4). میر لوحی، سلوة الشیعة، (میراث، دفتر دوم)، ص 351
(5). افندی، همان، ج 2، ص 260
ص: 522
همچنین در اختیار شیخ علی بن محمد بن حسن بن شهید ثانی (م 1103) بوده و از آن مطلبی در رساله السهام المارقة نقل كرده است. «1» شیخ حر عاملی، به رغم آن كه در امل الامل از وی یاد نكرده، در كتاب الاثنا عشریه خود از آن یاد كرده و عبارتی از آن را با واسطه كه كسی جز شیخ علی عاملی نیست، نقل كرده است. این همان نقلی است كه شیخ حسن، مطلبی را از كتاب پدرش مطاعن المجرمیه نقل كرده و پیش از این، به آن اشاره كردیم. «2» حدس قوی آن است كه دست كم، بخش عمده كتاب عمدة المقال درباره اهل سنت است و به مناسبت به صوفیه، آن هم صوفیه سنی پرداخته و برخی از عقاید آنان را نقد كرده است.
مطلبی كه شیخ حر از آن نقل كرده، بحث وحدت وجود و حلول خداوند در ابدان عارفان است. پس از آن این نكته را كه صوفیه عدهای را به عنوان اولیاء معرفی كرده، طریقه آنان را پیروی میكنند، مورد حمله قرار داده، آنان را «رؤوس الكفرة الفجرة و عظماء الزنادقة و الملاحدة» نامیده، برای مثال از حلاج و بایزید بسطامی یاد كرده است. «3» میر لوحی نیز در رساله سلوة الشیعة از عمدة المقال یاد كرده است. «4»
یك نكته را باید در نظر داشت و آن این كه عالمان و فقیهان این عهد، در مجموع اندیشه ضد صوفیانه یا عارفانه نداشتند. امیر معز الدین اصفهانی كه فقیهی ارجمند و از شاگردان محقق كركی بود، سالها در منصب صدارت با بدعتها و فسق و فجور مبارزه كرده و در عین حال، غزلهای جانانهای میسرود كه از آن جمله است:
به پیش ماه رخت، آفتاب یعنی چهبه پیش خال و خطت، مشك ناب یعنی چه
درون حلقه زلف تو رخ نمایان استو گر نه در دل شب آفتاب یعنی چه
خیال نرگس مستت ز هوش میبردمو گرنه با دل پر درد خواب یعنی چه
عرق به روی تو هر كس كه دید میگویدبه روی آتش سوزان حباب یعنی چه «5» درباره سید حسین مجتهد كركی، دختر زاده محقق كركی نیز گفته شده است كه تمایل به تصوف داشته است. «6» در همین دوره، شیخ حسین بن عبد الصمد، پدر شیخ بهایی نیز تمایلات صوفیانه داشته و از مشایخ صوفیه ستایش میكرد. «7»
______________________________
(1). نسخه مرعشی، ش 1576، برگ 18
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریه، ص 51
(3). همان، ص 51
(4). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 351
(5). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 314
(6). افندی، همان، ج 2، ص 67
(7). افندی، همان، ج 2، ص 114
ص: 523
عارفان فقیه ضد صوفی
چراغ تصوف ایران در پایان قرن دهم، به آرامی رو به خاموشی رفت و زوال آن به طور جدی مطرح شد. شهرهای پر خانقاهی چون تبریز یا یزد، در قرن یازدهم، از خانقاه تهی شده و جای خانقاهها را مساجد و تكایا و حسینیهها گرفت. به نوشته كیانی: «از مطالب كتاب جامع مفیدی [كه در حدود 1080 تألیف شده] چنین استنباط میشود كه موضوع مسلك تصوف و مسأله خانقاه سازی از قرن دهم دچار فترت گردیده و در زمان مؤلف، كاملا از رونق و رواج باز مانده و فقط جماعت خانههایی وجود داشته كه سالكان در آنها به تلاوت قرآن مشغول بودهاند.» «1» در جامع مفیدی آمده است: در این اوقات، بنا بر جهاتی كه خامه فصاحت قرین را یارای اظهار و بیان كشف گفتار حقایق آن نیست، عمارات روی به خرابی آورده ... و رسم راتبه و صادر و وارد از خوانق و مزارات متبركه بر افتاده. «2»
قرن یازدهم، قرن عرفای غیر حزبی یا به تعبیری غیر صوفی و غیر وابسته به سلاسل صوفیه است؛ در عین حال، هنوز مقابر برخی از آنان نیز توجه میشود. كما این كه قبر بابا ركن الدین، یعنی ركن الدین مسعود بن عبدالله بیضاوی (م 769) در اصفهان در دوره شاه عباس اول ترمیم شد، گر چه یك سال بعد از درگذشت او به اتمام رسید. «3» به علاوه، آن چنان كه مجلسی دوم به نقل از شیخ بهایی آورده، وی شاه عباس را بر سر قبر بایزید بسطامی برده است؛ گر چه در آنجا میان یك عالم ضد صوفی و شیخ بهایی، درباره بسطامی بحثی در گرفت، اما به هر حال، شاه عباس قبر بایزید را زیارت كرد. «4» طبیعی است كه در مواردی كه ممكن بود تا به نوعی صاحب مقبره، به نوعی به تشیع متصل شود، احترام به آن و زیارتش آسانتر میبود. برای مثال میتوان به بقعه شیخ ابو مسعود رازی اشاره كرد كه بر اساس داستانهای افواهی، محدثی جانبدار امام علی علیه السلام بوده است. «5»
بسیاری از عارفان اصفهان تا زمان شاه عباس دوم، همچنان مورد احترام بودند و حتی امكاناتی از سوی شاه در اختیار آنان گذاشته میشد. به نوشته وحید قزوینی، شاه عباس دوم «در این وقت منزل پیشوای سالكین و محیی مراسم حكمای متألهین ملا رجب علی تبریزی و رمز شناس مفاسد و مصالح، درویش محمد صالح لنبانی را به نور قدوم سعادت لزوم، رشك باغ جنان و روضه رضوان فرمودند و هر یك را به انعامات ظاهر و فیوضات باطن
______________________________
(1). كیانی، تاریخ خانقاه در ایران، ص 225
(2). جامع مفیدی، ج 3، ص 577 به نقل از كیانی، تاریخ خانقاه در ایران، ص 262
(3). بنگرید: هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 495
(4). این نقل تاریخی در رساله «اصول فصول التوضیح» كه در ادامه همین نوشتار چاپ شده، آمده است.
(5). هنرفر، همان، صص 353- 358
ص: 524
سرمایه توانگری بخشودند ... یك دو نوبت به منزل حكمای مزبور تشریف ارزانی فرموده صحبت داشتند و یك دو نوبت درویش مجنون و همچنین ملا رجب علی و درویش محمد صالح را طلب داشته، از خاك برداشتند و در اوقاتی كه عزم صحبت درویشان مینمودند، حكم به احضار مجتهد الزمانی مولانا محمد محسن كاشی كه سالك طریقین و مست نشأتین است، میفرمودند و در مجلسی كه با درویشان افطار نمودند، ملا محمد علی مشهدی «1» نیز كه از واقفان اسرار و محرمان استار است، به شرف مجالست سرافرازی یافت.» «2» همو در جای دیگری خبر «تشریف بردن اعلی حضرت جهان بانی به منزل ملا رجب علی و بقعه درویش صالح لنبانی» را آورده است. «3» همچنین خبر از بنای تكیه فیض برای صوفیان داده، محل آن را «باغ مرحوم محراب خان والد عالی جاه قورچی باشی كه بر كنار رود زنده رود واقع» است، اختصاص داد تا صوفیان «حین ذكر و وجد و حال، در اصل گنبد اجتماع نمایند». «4» گویا این تكیه در زمان شاه سلطان حسین، ویران گردیده، درویشان آن، از اصفهان آواره شدند. «5»
به جز كتاب حدیقة الشیعه كه منسوب به مقدس اردبیلی است، و درباره نسبت آن به وی- یا دست كم بخش رد تصوف آن- از قرن یازدهم تا كنون چون و چرای فراوان بوده است، «6» از قرن دهم موضع رسمی ضد صوفی كه به صورت یك كتاب یا بخش مهمی از یك كتاب بر جای مانده باشد، تا كنون معرفی نشده است. در برابر، جریان دیگری در این دوره، به انتقاد از تصوف میپردازد كه به نظر ما، به رغم علاقهاش به تصوف، درآمد حركتهای ضد صوفیانه دوره اخیر صفوی است. بنا بر این پیش از این كه این خط، یعنی خط ضد تصوف دنبال شود، لازم است این حركت جدید را كه مربوط به نیمه نخست قرن یازدهم است، مورد بررسی قرار دهیم.
حركت یاد شده، چنین است كه جمعی از عالمان عارف مسلك دوره میانی صفوی،
______________________________
(1). به احتمال، وی همان است كه در مشهد گفته بود كه فیض كاشانی مجلس سماع دارد؛ و فیض در پاسخ كسی كه در این باره از وی پرسش كرده بود، نامهای نگاشت. در بحث «فیض و تصوف» در این باره سخن گفتهایم.
(2). وحید قزوینی، عباس نامه، ص 255
(3). همان، ص 321
(4). همان، ص 256
(5). نصف جهان در تعریف اصفهان، ص 183 به نقل از: كیانی، همان، ص 264
(6). شیخ حر در الاثنا عشریه (ص 30، و نك: 51) درباره تشكیك در انتساب این كتاب مفصل بحث كرده و كوشیده است تا نسبت آن را به مقدس اردبیلی ثابت كند. و نیز بنگرید: تدین، مهدی، حدیقة الشیعه یا كاشف الحق، مجله معارف، سال دوم، شماره 3، صص 105- 122. و مقدمه چاپ جدید حدیقة الشیعة، صص 32- 63 (به كوشش صادق حسن زاده، قم، انصاریان، 1377)
ص: 525
همزمان با دفاع از شرع و روشهای عرفانی و اخلاقی، شروع به انتقاد از صوفیه بازاری كردند. چنین اقدامی، میتوانست نوعی مقابله با انتقادهای شدیدتری باشد كه عالمان ضد صوفی با بهانه قرار دادن كارهای صوفیان بازاری، بر این قشر وارد میكردند. این قبیل انتقادها، از قدیم میان مشایخ صوفیه رایج بوده، هر بار كه میان صوفیان حركت جدیدی آغاز میشد، باب انتقاد نسبت به سایر صوفیان و رفتار آنان گشوده میشد. برای مثال میتوان از این شعر مولانا یاد كرد كه میگوید:
صوفیئی گشته به نزد این لئامالخیاطه و اللواطه و السلام
حرف درویشان بسی آموختندمنبر و محفل بدو افروختند در این دوره، شماری از عالمان كه به مسائل عرفانی علاقهمند بودند، شروع به انتقاد از صوفیان كردند. این خط تا آخر صفوی ادامه داشته و كار به جایی میرسد كه رهبران برخی از سلسلههای صوفی، برای این كه از قافله انتقاد عقب نمانده، خود را عارف معرفی كنند نه صوفی بازاری، شروع به انتقاد از رفتارهای اجتماعی صوفیان میكنند.
در این انتقادها، خانقاه شیخ صفی یك استثنا به شمار آمده و حتی ضد صوفیترین عالمان، به نوعی بر خود لازم میدیدند تا از شیخ صفی الدین اردبیلی كه جد شاهان صفوی بود، دفاع كنند. اما از این كه بگذریم، انتقادهای فراوانی در آثار عالمان عارف این دوره دیده میشود. برای نمونه باید به شیخ بهایی (م 1030) اشاره كرد. مثنوی نان و حلوای شیخ بهایی نشانگر اعتقاد وی به اندیشههای عرفانی است.
علم رسمی سر به سر قیل است و قالنه از او كیفیتی حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقیما بقی تلبیس ابلیس شقی
ایها القوم الذی فی المدرسةكلّ ما حصّلتموه وسوسة اما همین شیخ بازیهای صوفیانه و جبّه پوشیهای فریبكارانه را نیز مورد انتقاد قرار میدهد و در همان مثنوی میگوید:
این مقام فقر خورشید اقتباسكی شود حاصل كسی را در لباس
زین ردا و جبّهات ای كج نهاداین دو بیت مثنوی آمد به یاد
ظاهرت چون گور كافر پر حللوز درون، قهر خدا عزّ و جل
از برون، طعنه زنی بر بایزیدوز درونت ننگ میدارد یزید «1» شیخ همزمان با اعتقاد عمیقش به عرفان و روشهای كشف و شهود و علاقه شدیدش به مفهوم زهد، با تألیف جامع عباسی و داشتن منصب شیخ الاسلامی در اصفهان، آن هم برای
______________________________
(1). نفیسی، سعید، كلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، ص 171
ص: 526
معروفترین شاه صفوی، یعنی شاه عباس، نشان داد كه به فقه و شریعت اعتقاد كامل دارد «1» و خود نیز لباس فقیه زمان یا به اصطلاح عنوان مجتهد الزمانی را به دوش میكشد؛ اما در عین حال، وارث آن گرایش عارفانه است كه آن را به نسل بعد از خود منتقل میكند.
گفتنی است كه نقل حدیثی توسط شیخ بهایی در كشكول سبب شده است تا شیخ حر بر موضع شیخ بهایی به عنوان یك ضد صوفی تأكید ورزد كه البته قدری تند مینماید. «2»
صدر الدین شیرازی (979- 1050) معروف به ملا صدرا شاگرد میر داماد و شیخ بهایی، بنیانگذار نگرش فلسفی معروف به حكمت متعالیه كه جهتگیری عمده آن تلفیق عرفان و فلسفه و حدیث است، در موارد متعددی به صوفیان حمله كرده است. وی سخت جانبدار عرفان است و در بسیاری از آثار خود، بر منكران معارف یقینیه و عالمان ظاهری حملات سخت دارد. در جایی مینویسد: و همچنیناند جمعی كه انكار علوم حقیقیه و معارف یقینیه مینمایند و مذمّت طریق اهل حقیقت و عرفان مینمایند و تحسین شیوه تن پرستان و جاهلان، بنا بر تعارف اصلی و تناسب و تشابه جبلّی، كه نفوس معطّله و عبده الهه هوا و عبّاد هیاكل و اصنام دنیا و تبعه و خدمه شیاطین و اهل بدع و اهوا را با هم میباشد، میكنند. «3» وی برای این كه بر اعتبار فقیهان بیشتر لطمه زند، میگوید كه اساسا لفظ فقه «در ازمنه سابقه» «بر علم طریق آخرت و معرفت نفس و دقایق آفات و مكاید و امراض وی و تسویلات و غرور شیطانی فهم نمودن و اعراض نمودن از لذات دنیا و اغراض نفس و هوا و مشتاق بودن به نعیم آخرت و لقای پروردگار و خوف داشتن از روزشمار» اطلاق میشده است، و «اكنون پیش طالب علمان این زمان، فقه بر استحضار مسائل طلاق و عتاق و لعان و بیع و سلم و رهانت و مهارت قسمت مواریث و ...» اطلاق میشود. «4»
اما همین شخص، صوفیان بازاری را مورد حمله قرار میدهد؛ و دلیلش، حملات فقیهان به صوفیان آنچنانی است كه سر و وضعشان كاملا گویای صحّت بسیاری از این انتقادهاست. افراط در این برخوردها، ملا صدرا را از فقیهان خشمگین كرده، آنان را به دنیاداری و اختلاف افكنی متهم میكند:
این گروهی كه نو رسیدستندعشوه جاه و زر خریدستند
سر باغ و دل و زمین دارندكی سر شرع و عقل و دین دارند
از ره شرع و شرط برگشتهتشنه خون یك دگر گشته
______________________________
(1). بنگرید: عباس، دلال، بهاء الدین العاملی، صص 581- 606
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة، صص 16، 53
(3). شیرازی، صدر المتألهین، رساله سه اصل، ص 90
(4). شیرازی، سه اصل، ص 99- 100
ص: 527 پس روان كرده از هوا قرقركین فلان ملحد این فلان كافر «1» ملا صدرا در زمان خویش، احساس میكرده است كه عرفان در حال نابودی است. ممكن است كه خطر در ظاهر تا این اندازه جدی نبوده، اما به هر روی، آنچه كه پس از درگذشت وی رخ داد، ثابت كرد كه عرفان و تصوف، با دشواریهای زیادی روبرو خواهد شد.
ملا صدرا در پایان رساله جبر و تفویض «2» میگوید: این رساله را در زمانی نگاشتم كه كسب علوم الهی، عیب و عار شده و افراد با انكار معارف حقیقیه، به مقام و منصب میرسند و نزدیك است كه اهل علم توحید از تمامی بلاد محو شوند. «3» در افراط او نسبت به زمانش نباید تردید كرد؛ چه آموزش فلسفه حتی تا آخرین دهه دولت صفوی، همچنان بیشترین وقت را پس از فقه، از طلاب علوم دینی میگرفت. «4»
ملا صدرا همزمان با داشتن گرایش عرفانی، كتابی با عنوان كسر اصنام الجاهلیه «5» نوشته است كه به قیاس رساله سه اصل كه در آن به انتقاد از علما و فقها پرداخته بود، این بار به انتقاد از صوفیه پرداخته است. وی با قلم تندی كه به طور منحصر در اختیار اوست، به بدگویی از صوفیان بازاری و مشایخ دروغین و بازیگر میپردازد. برخی عنوان فی كفر جماعة الصوفیة را ادامه نام كتاب دانستهاند. «6» گرچه در عنوانی كه مؤلف در پایان مقدمه خود به كتاب داده، این تعبیر نیامده است، اما از برخی از قرائن از جمله تعبیر «مذهب التحقیق و مشرب الزندیق» «7» میتوان تعبیر افزوده را منطبق با نگرش او در تألیف این اثر دانست. وی در مقدمه اشاره به گروه فراوانی دارد كه به شطحیات و كشف و كرامات بیپایه روی آورده، از تعلیم عرفان و علم خودداری میورزند. وی این گروه را كسانی میداند كه بدون دانش، خود را وارد چله نشینی كرده، لباس صوفیان پوشیده و شروع به بیعت گرفتن از مریدان میكنند. اشكال دیگر اینان، پناه بردن به شعبده و حیلههاست كه برای جمعآوری مشتری صورت میگیرد. «8» وی در انتهای مقدمه، این مشكلات را انگیزه وی برای تألیف این كتاب
______________________________
(1). شیرازی، سه اصل، ص 100
(2). شیرازی، صدر الدین محمد، جبر و تفویض، تحقیق سید محمد علی روضاتی، اصفهان، 1341
(3). همان، ص 14
(4). بنگرید بحث «حیات فرهنگی و سیاسی ایران در قرن دوازدهم هجری» و نیز مقاله «علی قلی جدید الاسلام كشیش مسلمان شده دوره اخیر صفوی» در همین مجموعه.
(5). شیرازی، صدر الدین محمد، كسر اصنام الجاهلیة، به كوشش محمد تقی دانش پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1340
(6). شیرازی، صدر الدین، مثنویات، مقدمه فیضی، صص 75- 76
(7). شیرازی، كسر اصنام الجاهلیة، ص 18
(8). همان، ص 8
ص: 528
یاد كرد. ملا صدرا در مقدمه و مقالات چهارگانه كتاب، مباحث مختلفی را در افشای وضعیت این گروه مطرح كرده است. آنچه از نظر وی مهم است، این كه، پیش از شروع به ریاضت و مجاهده با نفس، لازم است تا شخص علم و دانش كافی فراگیرد. به نظر وی، كسانی كه در زمان وی در مقام «ارشاد و خلافت» نشستهاند، بیشترشان، بلكه همهشان، احمقهای جاهل به روشهای معرفتی و ارشادی هستند. «1» بیشتر چیزهایی كه در این زمان، متصوفه به آن روی آورده و واعظان عوام به آن سرگرم هستند، «كلمات مزخرفة شعریّه» است؛ آن هم اشعاری كه در وصف عشق و جمال معشوقان و شمائل محبوبان و شادی وصال و الم فراق آنهاست. «2» وی فصلی خاص را نیز به بطلان شطحیات متصوفین اختصاص داده است؛ مطالبی كه در شناخت وضعیت صوفیان این دوره بسیار بسیار با ارزش است. در اینجا حملهای نیز به فقیهان دارد: چگونه میتوان نام فقیه را بر كسی كه نزد حكام و سلاطین ظالم رفته و با فتاوای باطل خود آنان را كمك میكند، اطلاق كرد. «3» وی افرادی را كه با سفسطه و تقلید از اقوال حكما خود را شبیه به حكما و عرفا در آوردهاند، مانند حیوانات تقلیدگری چون میمون و طوطی و با بچههایی میداند كه ادای بزرگترها را در میآوردند. «4»
فغان ز ابلهی این خران بیدم و گوشكه جمله شیخ تراش آمدند و شیخ فروش
شوند هر دو سه روزی مرید نادانیتهی ز دین خود و خالی از بصیرت و هوش وی میافزاید: بیشتر كسانی كه در صوامع مینشینند تا با انگشت به آنان اشارت شود، یا در خانقاهها مینشینند تا به زهد و كرامت شهرت یابند، احمق ناقص ملعون هستند.
نكته قابل ملاحظه، شیفتگی این قبیل عارفان به اندیشههای غزالی است كه در نهایت نسخهای شیعی از آن توسط فیض كاشانی آماده شد؛ اما پیش از آن، كتاب یاد شده، همواره مورد توجه عارفان شیعه در ایران بود. از جمله، شاه صفی از ملا صدرا خواسته بود تا این كتاب را به فارسی درآورد. علی نقی كمرهای كه آن زمان قاضی شیراز بود، با ستایش از ملا صدرا، درخواست شاه را برای ترجمه اثر یك سنّی مورد انتقاد قرار داده است. وی حتی، درآمیختن آن را با معارف اهل بیت- كاری كه اندكی بعد فیض انجام داد- را نیز نادرست شمرد. «5»
______________________________
(1). همان، ص 23
(2). همان، ص 27
(3). همان، صص 32، 92- 93
(4). همان، ص 103
(5). بنگرید به گزارش ما از كتاب همم الثواقب كمرهای در همین مجموعه با عنوان گزارش اندیشههای
ص: 529
نمونه دیگر این قبیل انتقادها را در كتاب سراج السالكین میتوان یافت كه به نام شاه عباس و امام قلی خان در سال 1031 نوشته شده و شرحی بر یك رساله اعتقادی است. در این كتاب، با وجود آن كه سبك آن عرفانی است، از صوفیان زمان نكوهش شده است. «1»
محمد تقی مجلسی و تصوف
یكی از شاگردان شیخ بهایی، ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) است كه بیش از استاد به اخبار و احادیث گرویده و به همین دلیل، خود را یكی از عوامل مهم نشر حدیث یا اخبارگرایی در ایران دانسته است. وی به پیروی از استاد، علائق زاهدانه و اعتقاد به كشف و كرامات را حفظ كرده و از این دست مطالب، در آثار خود، به طور جسته گریخته آورده است. ما نمونههایی از آن را در مروری كه بر كتاب لوامع صاحبقرانی با عنوان مسائل دینی و فرهنگی دوره صفوی از زبان مجلسی داشتیم، و در همین مجموعه چاپ كردیم، آوردهایم.
مطالب یاد شده، اعتقاد وی را به كشف و شهود كه یكی از ویژگیهای مهم فكری عارفان است، نشان میدهد.
شخصیت مجلسی اول، شخصیتی شناخته شده بوده و علایق او به معنویات و عرفانیات، برای بسیاری قابل درك بوده است. خوانساری با یاد از این كه فیض از طرف عالمان ضد صوفی مورد انتقاد بوده است، مینویسد: علامه مجلسی توجهی به این مسأله نداشت؛ زیرا فیض را با پدر خویش هم مشرب میدانست. «2» عبد الكریم گزی هم نوشته است: به هر حال، آخوند ملا محمد تقی اهل ریاضت و عبادت و فكر و ذكر» بوده، «اربعینها ریاضت كشیده و با صوفیه هم ارتباطی داشته كه صوفیه او را از خود میدانند و سلسله سند به او میرسانند.» «3» و نیز مینویسد: «و رساله حدیقه فارسی، در مسأله عملیه برای عوام نوشته كه طریق احتیاط هم دست داده است و تا كنون هم نزد بعضی از عرفا و صوفیه شیعه عمل به او مینمایند.» «4» پس از آن مینویسد: «ولی مرحوم آخوند ملا محمد باقر- ولد او- نوشته كه صوفی نبودند، و به جهت مصلحت وقت و شرع با آنها مخالطه داشتند، و باید همین نحوها باشد.» «5» آقا احمد كرمانشاهی (م 1243) هم نوشته است: بعد از اوان تحصیل، مدتی در نجف اشرف در مقام مهدی علیه السلام به ریاضت مشغول شد، و در كسب
______________________________
سیاسی یك عالم دوره صفوی.
(1). بنگرید: مقدمه كسر اصنام الجاهلیة، (از دانش پژوه) ص 6
(2). خوانساری، روضات الجنات، ج 6، ص 82
(3). گزی، تذكرة القبور، ص 66
(4). همان، ص 74
(5). همان، ص 66
ص: 530
اخلاق و تهذیب باطن به حدّی كوشید كه به تصوف متهم گردید. «1»
میرزا حسین نوری نیز شواهدی درباره علایق و تمایل آخوند ملا محمد تقی مجلسی به تصوف آورده است و در عین حال، آنچه را علامه مجلسی در تبرئه پدرش از انجام اعمال صوفیان درویش خصلت آورده، تأیید كرده است. وی با اشاره به تهذیب نفس و روایات مربوط به آن، كار آخوند را در این جهت دانسته، نه عمل به آنچه كه میان صوفیان معمول بوده است. وی ارتباط اولیه او را با تصوف كه متوجه همین هدف بوده آورده و رساله سیر و سلوك و نیز برخی اشعار وی را كه حاكی از این گرایش اولیه اوست، ذكر كرده «2» و با این همه، او را از تصوف تبرئه كرده است. «3» گفتنی است كه رسالهای نیز با عنوان مجاهده از محمد تقی مجلسی در درست است كه درباره ریاضات و عبادات بوده و عبارت نخست آن چنین است: ... و بعد چون بنای ایقان و ایمان بر ریاضات و مجاهدات است ... و شكی نیست كه مراد از این مجاهده، مجاهده اكبر است ... «4»
تنكابنی نیز نوشته است كه مردم، وثوقی به آخوند محمد تقی مجلسی نداشتند و وی را داخل در سلك صوفیه میشمردند، تا آن كه آخوند ملا محمد باقر مجلسی پا به عرصه آمد و او به پدرش وثوقی پیدا كرد، در آن وقت مردم نیز وثوق پیدا كردند. «5» ممكن است این نكته اشاره به فضایی باشد كه پس از رشد جریان ضد تصوف و حملات میرلوحی و حامیان او به مجلسی اول، برای وی درست شده بود و بعدها با دفاعی كه علامه مجلسی از پدرش كرد، آن وضعیت تغییر نمود.
علامه مجلسی در رساله اعتقادات این تصور را كه پدرش از متصوفه بوده، انكار كرده و تمسك وی را به اخبار اهل بیت علیهم السلام، دلیل این امر دانسته است. وی او را ملكه زهد و ورع دانسته و رفت و آمد وی را با صوفیه در ابتدا، برای هدایت آنان عنوان كرده، مینویسد: زمانی كه فهمید جمعی از آنها هدایت شدنی نیستند، از آنها تبرّی جسته و حتی تكفیرشان كرد. «6» مرحوم مجلسی آن چنان كه خود اظهار میدارد، به دلیل این كه فرزند اوست در این باره اطلاع بیشتری دارد. عبارتی كه علامه مجلسی در صراط النجاة «7» آورده چنین است: و ایّاك أن تظن بالوالد العلامة نوّر الله ضریحه انّه كان من الصوفیة او یعتقد
______________________________
(1). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال، ج 1، ص 60
(2). نوری، میرزا حسین، الفیض القدسی، چاپ شده در بحار الانوار، ج 105، ص 118
(3). نوری، همان، بحار ج 105، ص 110
(4). دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 12، ص 2770، ش 3783
(5). تنكابنی، قصص العلماء، ص 223
(6). طالقانی، شرح رساله اعتقادات، تألیف 1103، برگ 191، نسخه شماره 2251 كتابخانه آیة اللّه نجفی.
(7). نسخه شماره 31226 برگ 42- 57
ص: 531
مسالكهم ... حاشاه عن ذلك ... و هو كان انس أهل زمانه بأخبار اهل البیت ... بل كان مسلكه الزهد و الورع ... و كان فی بدو أمره یتسمّی باسم التصوف لیرغب الیه هذه الطائفة و لا یستوحشوا منه، فیردعهم عن تلك الأقاویل، و قد هدی كثیرا منهم الی الحق ... و لمّا رأی فی آخر عمره أن تلك المصلحة قد ضاعت و رفعت أعلام الضلال و علم أنّهم أعداء الله صریحا، تبرّأ منهم و كان یكفّرهم ... و أنا أعرف بطریقته، و عندی خطوطه فی ذلك. «1»
نایب الصدر از محققان متأخر صوفیه، به تفصیل در اثبات تصوف ملا محمد تقی مجلسی و رد گفتههای فرزند او و آنچه آقا محمد علی كرمانشاهی در خیراتیه آورده، بحث كرده، قسمتهایی از گفتهها و مكاشفات ملا محمد تقی را از شرح او بر كتاب من لا یحضره الفقیه «2» و جاهای دیگر آورده است. مطالبی كه بیش از حد، او را متمایل به مكاشفات مورد ادعای صوفیان نشان میدهد.
در واقع این درست است كه وی از صوفیه مصطلح نبوده، اما تمایلات عارفانه و حتی افراط در ارائه آنها مورد نظر ملا محمد تقی مجلسی بوده است؛ مقاومت وی در ردیه نوشتن بر ملا محمد طاهر- آن چنان كه گذشت- مؤید این امر است. شاید فصل الخطاب این بحث، طرح پرسشی درباره صوفیان از ملا محمد تقی و پاسخ وی باشد كه روشنگر موضع وی بر ضد صوفیان حزبی و متشكل است:
سؤال: در باب ذكر خفی و سایر اعمال صوفیه چه میفرمایند؟
جواب: این فقیر نیافتهام در این ذكر ارتباط بسیاری. و هر یك از صوفیه ذكر خفی خاصی ذكر كردهاند و این ذكر از مشایخ نور بخشیه است و از ائمه هدی علیهم السلام ندیدهایم؛ و عبادت دانستن اینها و چرخ زدن و دست زدن و برجستن و امثال اینها تشریع است، و ذكر بلند بد نیست، اگر چه آهسته بهتر است و ذكر قلبی بهتر است، اگر به مقام قلب رسیده باشد. و الله اعلم. «3» تكمیل كننده این بحث، مطالبی است كه پس از این درباره توضیح المشربین خواهیم آورد.
بیمناسبت نیست اشاره كنیم كه یكی از كسانی كه متأثر از مرحوم آخوند یعنی مجلسی اول بوده، محقق سبزواری (م 1090) است كه به منصب مهم امامت جمعه در اصفهان دست یافت. وی از علاقهمندان به حكمت و طبعا عرفان است و در كتاب روضة الانوار خود
______________________________
(1). حائری، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس، ج 22، ص 239؛ و بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 12، ص 28؛ مهدوی، مصلح الدین، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 2، ص 200
(2). مقصود لوامع صاحبقرانی است كه در نوشتاری تحت عنوان مسائل مذهبی اجتماعی از زبان محمد تقی مجلسی در همین مجموعه چاپ كردهایم.
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، ص 699
ص: 532
از منبریها و واعظانی كه بر منابر به تفسیق و تكفیر افراد عالم و حكیم مشغول هستند، اظهار نگرانی كرده است. وی كه حكیمان را مقدم بر مجتهدان قرار داده از حملههای غیر منصفانهای كه بر ضد حكیمان میشود، چنین یاد كرده است: اكثر اوقات، جمعی از اهل حدیث و فقه كه بیش از ظواهر بعضی آیات و احادیث نفهمیدهاند و به اعماق آیات شریفه و غموامض اسرار احادیث نرسیدهاند، طبقه علمای حكمت را بالكلیه انكار و تجهیل نمایند و در این باب مبالغه از حد گذراندهاند. و بسیار باشد كه تكفیر ایشان بالكلیه نمایند و قائل به اسلام یكی از ایشان نشوند.» «1» (599) وی در ادامه، با اشاره به اهمیت موقعیت واعظان در راهنمایی عوام الناس، از برخی از آنان كه برای تقویت دكان خود، به دیگران میتازند، به بیان رفتار آنان در تفسیق و تكفیر دیگران پرداخته مینویسد: «اگر فاضلی نظری در كتاب صوفیه جهت اطلاع بر مذاهب ایشان یا بضعی فواید كه كم كتابی از آن خالی میباشد، كرده باشد، گویند فلانی صوفی است و صوفیه همه كافرند؛ و اگر كسی اطلاع بر كتب حكما و علوم فلسفی داشته باشد، گویند فلان حكیم است و كافر است و ایمان ندارد و تلبیسها كنند و تهمتها زنند». «2»
نجیب الدین رضا تبریزی و تصوف
یكی از رهبران صوفیه ذهبیه در این دوره، نجیب الدین رضای تبریزی اصفهانی (1047- 1108) «3» است كه كتاب سبع المثانی او به چاپ رسیده است. «4» نجیب الدین رضا قطب صوفیان ذهبی و جانشین شیخ محمد علی مؤذن خراسانی است. پس از وی شیخ علی نقی اصطهباناتی و سپس قطب الدین نیریزی كه دیدگاههای سیاسی وی را در نوشتاری مستقل در این مجموعه آوردهایم، به ریاست ذهبیه رسیدند. «5» وی كتاب سبع المثانی را كه یكی از آثار منظوم است، به عنوان مجلد هفتم مثنوی جلال الدین مولوی سروده و تاریخ سرایش آن سال 1094 است. «6»
نجیب الدین رضا در این كتاب، آگاهیهایی درباره ضدیت با تصوف در دوره عباس
______________________________
(1). سبزواری، محقق، روضة الانوار، ص 599
(2). همان، ص 602، و بنگرید: ص 402
(3). این تاریخ بر حسب تحقیقی است كه اسد الله خاوری در كتاب «ذهبیه، تصوف علمی- آثار ادبی» صص 287- 289 انجام داده است. شرح حال مفصل او در همانجا صص 278- 290، 516- 525 آمده است.
(4). بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 12، ص 130. در آنجا به خطا سال درگذشت او 1075 آمده است.
(5). شیرازی، محمد معصوم، طرائق الحقائق، ج 3، صص 216- 217
(6). نجیب الدین رضا، سبع المثانی، ص 384
ص: 533
دوم (م 1077) آن هم در شهر مشهد و اصفهان به دست داده است. «1» وی در جایی از همین سبع المثانی از خوابی كه در مشهد امام رضا علیه السلام دیده سخن میگوید؛ آن هم در وقتی كه منكران تصوف همه جا در شهرها سر برآورده بودند. در این رؤیا، چهارده معصوم علیهم السلام حضور داشته و در كنار آنها همه مشایخ و اولیا نیز، شكوه كنان ایستاده بودند كه از آن جمله شیخ صفی الدین اردبیلی بوده است. در آنجا امام زمان علیه السلام با شیخ صفی الدین سخنی فرموده و فهم نجیب الدین چنان بوده كه وقت تغییر دولت صفوی فرا رسیده است. «2» در واقع، این نوعی پیشگویی برای سقوط این دولت است:
این چنین دریافتم كز دودمانمیشود تبدیل دولت بیگمان
گفتگویی كرد آن حضرت بدویافتم تبدیل دولت من از او وی از خواب بیدار میشود و دو سال بعد، یعنی در سال 1073 شاهد اوج گیری فشار بر صوفیان است:
الف و هفتاد و سه از هجر رسولعصر شاه عباس ثانی شد به طول
گفتگوی منكران صوفیانرفت از حد طعنههای منكران
صد هزاران طعنههای بینسقسرزد از خائن برای اهل حق زمانی كه این اعتراضات به شاه صوفی اعتقاد رسید، تصمیم گرفت تا با منكران تصوف برخورد كند؛ اما نزدیكان وی كه افراد خشكی بودند، تمایل به این كار نداشتند. «3» این افراد كه ترس از قطع شدن مستمری مخالفان داشتند، به شاه گفتند كه دعوای صوفی و ضد صوفی همیشه وجود داشته و جز با كشتن منكران كه البته نشدنی است، خاتمه نمییابد:
شاه را گفتند بوده است این نزاعاز زمان پیش با اهل بقاع
گر نسق خواهی نمودن این كسانبایدت كشتن تمام منكران
______________________________
(1). وی تبریزی الاصل است اما در اصفهان زاده شده و ده سال در مشهد مشغول ریاضت بوده و در سال 1076 به اصفهان بازگشته است.
(2). این اشاره به آن است كه مشایخ صوفیه، سقوط صفویه را به خاطر پشت كردن این دولت به صوفیه و دشمنی با آنها تحلیل میكنند. راز عرفانی آن هم این است كه شیخ صفی الدین جد این خاندان، دست از حمایت فرزندانش برداشته و این دولت سقوط كرده است. قطب الدین نیریزی هم شبیه همین مطلب را در خواب دیده و این چنین به شعر در آورده است (خاوری، ذهبیه، ص 313):
صفی الدین ز جور اهل انكاربه پیغمبر نمودی عجز و اصرار
كز ایشانم بسی بیداد آمدعنادم حاصل از اولاد آمد
به حضرت كردی او یك جعبه اظهاربرون آورد از آن تیر بسیار
كه اینها تیر و طعن و لعنشان استدل من تیز ایشان را نشان است
نخواهم بعد از من زندهگیشانسر افرازی است در افكنده گیشان
(3). نجیب الدین رضا، سبع المثانی، ص 360
ص: 534
در مقابل، كسانی از درباریان كه متمایل به تصوف بودند، شاه را بر برخورد با مخالفان تصوّف تحریض میكردند:
آن كه صوفی بد به درگاه شهشزیر لب میكرد شه را آگهش در اینجا بود كه شاه به ساختن تكیه فیض در اصفهان پرداخت تا در برابر این مخالفتها، كاری برای صوفیان كرده باشد. این حمایتهای شاه كه در جای دیگری هم از آن یاد كردیم، سبب شد تا قدری از مخالفتها در اصفهان كاسته شود؛ اما در شهرهای دیگر، همچنان ادامه داشت:
رفع منكر گشت روزی چند باززان نهیب پادشاه تركتاز
لیك در غیر صفاهان منكرانطعنه زن بودند كل با صوفیان نجیب الدین به شدت از این فضای ضد صوفی خشمگین بوده و عالمان ضد صوفی را با تعبیر خائن مورد حمله قرار داده، میگوید:
عالمی پر از صفای صوفیانشاه ایران صوفی و جدش چنان
جمله معصومان ما صوفی صفتحق محب صوفی با معرفت در اینجا صحبت از شهر مشهد و ملّای مشخصی است كه ضد صوفی بوده و نجیب الدین در اشعار خود حكایت او را بیان كرده، مباحثات شیخ خود، محمد علی مؤذن خراسانی را با وی آورده است.
ابن شمسش گفت با ملّا كه چیستخود بگو كاین افترا لایق به كیست
ضد اهل حق چرا خود میشویمظلمه چون پیله بر خود میتنی
از تو جرئت میكنند این عامیانبوی خون میآید از گفتارتان پاسخ آن «فقیه خشك رأی» این بوده است كه تو عارف حقیقی نیستی؛ بلكه آنها كه درگذشته بودند، عارف واقعی بودند. به هر روی، ماجرا بالا میگیرد و در مشهد و سایر شهرها، مخالفت با صوفیان بیشتر شده، خبر آن به هند و روم میرسد. ملای یاد شده یا ملای دیگر از بس به صوفیان لعنت میكرد، صوفیان یا به قول وی، اهل الله، او را لعنتی نام كردند. در گفتگویی كه با او شد، وی را از شاه ترساندند:
آن یكی گفتش نمیترسی ز شاهكه رسد بر گوشش و گردی تباه
سید است و شیعه و عالی نسبجد و آبائش همه صوفی لقب ملای یاد شده كه شخص با جرأتی بود، گفت:
اول ار ثابت كند كاو سید استبایدش كه سوخت، چون صوفی شدست
من نترسم كان وظیفه من بردتا كه نفس من خوش آمد گو شود از آن ملا، علت مخالفتش با صوفیان را پرسیدند. وی در پاسخ به كارهای زشت آنان در
ص: 535
«ذكر و چرخ و یا هو زدن و غنا» اشاره كرده گفت كه آنان ملحد و اتحادی مذهب هستند. به او پاسخ داده شد كه اینها كار قلندران است و او نباید وضع صوفیان را به قلندران قیاس كند. ملا ضمن تأیید این كه در سفر و حضر اینان را دیده كه خوب هستند، از شیخ آنان یاد كرده است كه در سفر بغداد با وی بوده و پولهایی را كه مردم به او داده بودند تا به مسكینان بدهد، میان مریدان و كسان خود تقسیم كرده است. «1» به ملا گفته شد كه اینها تهمت است و او از روی بیاطلاعی این نسبتها را میدهد؛ اگر باز چنین برخورد كند، خداوند او را رسوا خواهد كرد. پاسخ ملا آن بود كه از قضا، تا وقتی این حرفها را نمیگفت، وضعش بسیار بد بود، اما از آن روزی كه با صوفیان چنین میكند، نعمتهای الهی بر وی فزونی گرفته است:
من از آن روزی كه اینها گفتهامنعمة الله بر تزاید بردهام
نذر كردم در تمام عمر هینلعن بر صوفی كنم از راه كین عالمان مخالف با تصوف، چهار تن شدند و همزمان به تبلیغ بر ضد صوفیان پرداختند:
جمع گشتند چار ملای خبیثتا كه بندند بر رد صوفی حدیث نجیب الدین میافزاید، آنها قرار گذاشتند تا چند حدیث در رد صوفیان جعل كنند و آن را در یك كتاب قدیمی قرار دهند؛ سپس مجلداتی از آن را فراهم آورده، كتاب را شهرت دهند. «2» در خانهای كه آنها نشسته و این ترهات را میبافتند، مادری متوجه شده، ماجرا را به فرزندش كه مرید ملا بود، گفت؛ اما آن فرزند، همچنان از ملا دفاع میكرد. مادرش گفت كه اجازه نخواهد داد تا آن ملا به خانه آنها درآید؛ اما پسر اصرار داشت و مادرش به او گفت بهتر است خود را بكشد و پسر نیز چنین كرده، دارویی خورد و خودكشی كرد:
آن پسر داروشكن خورد و بمردجان به مالكهای دوزخ تحفه برد
ای خوشا حال چنین ملا بودكه ز همراهی او اینها شود «3» نجیب الدین، از مجلسی در شهر مشهد یاد میكند كه برخی از شیوخ صوفیه به رهبری شیخ محمد علی مؤذن خراسانی با عدهای از مخالفان جمع گشته، به گفتگو پرداختند. در میان مخالفان تصوف، مرد عربی بوده است كه شیخ صوفیان را به خاطر اعتقادش به قدیم بودن عالم، متهم به الحاد كرده است. بحث بالا گرفته و مخالفان چنین میگفتند:
دیگری گفتا كه نام هر كه هستمرد صوفی، بر یقین او باطل است
نام صوفی مخترع هم فعلشانبدعتند ایشان مثال ملحدان شیخ صوفیان از او پرسید كه معنای بدعت را بگوید؛ و او پاسخ داد كه حلال را حرام كردن و
______________________________
(1). نجیب الدین رضا، همان، ص 362
(2). آیا ممكن است اشاره به حدیقة الشیعة باشد؟
(3). نجیب الدین رضا، همان، ص 363
ص: 536
حرام را حلال كردن بدعت است. شیخ نمونه خواست و آن شخص گفت:
گفت ذكر و چرخ و فریاد و غناجمع گردیدن به خلوت خانهها
پیر پیدا كردن و گشتن مریداین همه بدعت شده پیدا جدید «1» شیخ صوفیان گفت، حلال و حرام این موارد كدام است؟ آن فرد عرب، از غنا سخن گفت كه صوفیان آن را حلال كردهاند. شیخ پاسخ داد كه معنای غنا را برای ما شرح بده، تعریفش كن تا بدانیم حرام است یا نه:
كن معین بهر ما اصل غناتا بپرهیزیم ما از آن عنا
گفت صوت مطرب وتر لی تلاهمچو قول زور و صوت بر ملا
همچو ترجیعی كه مطرب میكنددر گلو آواز گرداند بِشَد شیخ گفت اینها كه تو گفتی، غنا نیست؛ اینها آواز خوش است كه خدا آن را دوست دارد:
شیخ گفتا نیست اینهایش نشانز آن كه ممدوح است اینها كلّشان
نغمه صوت حسن با شعر نیكگشته ممدوح از خدای بیشریك بحث درباره غنا بالا گرفت و همان حكایتی كه درباره بحث غنا میان عالمان و فقیهان بود و ما شرح آن را در نوشتار مستقلی پس از این آوردهایم، در اینجا نیز بالا گرفت. بالاخره خبر این وقایع به گوش شاه رسید:
چون ز حد انكار ملا در گذشتخود به گوش شاه آمد سرگذشت
آن یكی گفتا به گوش شه كه منخود شنیدم لعن صوفی بیسخن شاه بر آشفت و تصمیم گرفت تا همه منكران تصوف را از دم تیغ بگذراند و همگان را مجبور كند تا آیین او را در دفاع از تصوف بپذیرند. در این وقت، حكیمی نزد شاه بود، و سبب خشم وی را پرسید. شاه جوان گفت كه از دست این خائنان دلگیر شده و غیرتش ایجاب میكند تا همه منكران را بكشد:
من شنیدم رد صوفی میكنندنیكی جدّم تلافی میكنند حكیم مزبور از وی خواست تا حلم و بردباری جد خود را پیشه خویش سازد. ابتدا كسانی را بفرستد تا آنان را منع كنند؛ اگر نكردند، برای كشتن آنان فرصت باقی است. شاه از این نصیحت خشنود شد. سپس یكی از غلامان خود را كه ندیمش بود، به مشهد فرستاد تا منكران تصوف را از لعن صوفیان منع كند و اگر منع نشدند، آنان را بكشد. این افسر در مشهد به حمایت از شیخ برخاست و از صوفیان دفاع كرده در برابر منكران ایستاد. اما آن ملای لعنتی حاضر به دست برداشتن از مواضع خود نشد:
______________________________
(1). نجیب الدین رضا، همان، ص 364
ص: 537 لیك ملّا لعنتی بیانفعالترك انكارش نمیكرد از خیال
بر سر منبر شد او طعنه زنانبار دیگر بر طریق صوفیان این حركت او خشم آن افسر را برانگیخت و دستور داد تا او را دستگیر كرده، به شكل زشتی نزد او را آورند. پس از آن دستور داد تا او را به فلك بسته، با چوب تر به پایش بزنند. «1» سپس نیز دستور اخراج او را از شهر صادر كرد كه باز با وساطت همان شیخ، ملا را به شهر بازگرداندند.
پس از این وقایع است كه شیخ صوفیه، بر حسب گزارش نجیب الدین به اصفهان میآید تا به شاه عباس دوم خدمت كند؛ و در واقع با استفاده از فرصت، خدمتی به تصوف و صوفیان بكند:
اصفهان را عزم كرد آن شاهبازتا ببازد جان خود بر شاه باز
گشت داخل چون به شهر اصفهانشد منوّر اصفهان از نور آن
آفتاب آسا بر آمد آن مسیحموعظهها كرد بر منبر فصیح
بعد سالی فوت شد عباس شاهشد سیه از فرقتش خورشید و ماه «2» به گفته نجیب الدین رضا، شیخ نزد شاه صفی- سلیمان بعدی- نیز منزلت خویش را حفظ كرد و پس از آن كه شاه سلیمان در سال 1078 بیماری سختی گرفت و با نقشی كه شیخ و دیگر صوفیان بازی كردند، شاه با تغییر نامش از صفی به سلیمان حالش بهبود یافت و همین جاست كه نجیب الدین نیز ماده تاریخی برای بهبودی شاه سلیمان گفت:
سلیمان كز علی صاحبقران شدز تاریخ جلوسش بد نهان شد «3» این نیز حكایتی دیگر از برخورد صوفیان و فقیهان است كه یك صوفی افراطی اخبار آن را گزارش كرده است.
فیض كاشانی و تصوف
گذشت كه در آخرین دهههای حكومت صفوی، جریان ضد تصوف غلبه یافت و به تناسب رشد اخباریگری، به سه دانش فلسفه، عرفان و اصول، حملات شدیدی صورت گرفت.
آمیختگی تصوف با عرفان مانع از آن بود تا مدعیان عرفان حقیقی بتوانند به راحتی خود را از تیر رس حملات تند مخالفان مصون دارند. همچنین قرابت میان فلسفه و عرفان در فلسفه اشراق و تقویت آن با شكل گیری حكمت متعالیه، جریان ضد تصوف را به ضدیت با فلسفه
______________________________
(1). نجیب الدین رضا، همان، ص 365
(2). همان، ص 366
(3). همان، ص 367
ص: 538
و هر نوع استدلال عقل گرایانه محض كشاند. به عبارت دیگر، نظریه اصالت وجود كه در نزدیك كردن دو رشته عرفان و فلسفه وحدت ایجاد كرده بود، شرایط را برای حمله ضد صوفیان به فلسفه نیز فراهم نمود. با این حال، نباید تصور كرد كه هر كسی تمایل به حدیث و اخبار داشت، لزوما ضد تصوف و عرفان بود. به عكس، جریانی خاص وجود داشت كه همزمان حدیث و عرفان و فلسفه را با یكدیگر پیوند داده بود. ملا صدرا (م 1050) خود یك نمونه روشن بود كه هم فلسفه میدانست و هم به شرح احادیث علاقهمند بود؛ جز آن كه اخبار را مطابق ذوق عرفانی و فلسفی خود شرح میكرد. همین جریان به فیض كاشانی نیز منتقل شده بود. از نكته دیگری هم نباید غفلت كرد و آن این كه برخی از این جریانها به مرور تغییر مسیر دادند. اگر اندیشمندی عمری طولانی مییافت، ممكن بود كه در دهههای مختلف عمر خویش، تغییری در گرایشهای معرفتی و مذهبی خود بدهد.
ملا محسن فیض كاشانی (1007- 1091) در مرز فلسفه و عرفان، بیشتر جانب عرفان را داشت و از آن جا كه عرفان و تصوف، دست كم در راههای معرفت شناسانه خود كاملا همسان بودند، حملات ضد تصوف، دامنهاش تا عرفان نیز كشیده میشد. به همین دلیل، فیض به رغم انتقادهای فراوانش از تصوف، از حملات مخالفان تصوف به هیچ روی در امان نبود. «1» درباره فیض، نكته دیگری هم مطرح بود و آن این كه وی فكر اخباریگری را پذیرفته و آن را در استنباطهای فقهی و به عبارت دیگر در رد اصول دخالت داده بود. با این حال، در عرفان و فلسفه هنوز به سنتهای گذشته وفادار بوده و پیش فرضهای موجود در عرفان را در ذهنیت خود داشت. درباره جمع بین اخباریگری و عرفان باید گفت، فیض راه حل را در این دیده بود تا در متن اخبار به جستجوی عرفان بپردازد. به سخن دیگر، او خواستار آن بود تا دانش عرفان و فلسفهای را كه قبلا در نزد استادش ملاصدرا آموخته بود، از اخبار بیرون آورد، حركتی كه خود ملاصدرا نیز در شرح بر اصول كافی و نیز تفسیرش بر قرآن بدان توجه داشت. در واقع، فیض در شرایطی قرار گرفته بود كه میبایست در نهایت ظرافت با جریان اخباریگری كه به مرور بر حوزه فكر دینی غلبه یافته بود، كنار بیاید. وی در این كار، توفیق جالبی داشت و توانست با نگارش الوافی و الصافی جایگاه خود را به عنوان یك اندیشمند اخباری و معتقد به حدیث، در میان عالمان زمان خود و پس از آن، حفظ كند. كتاب وافی فیض، دست كم تا دو قرن، مورد استفاده رسمی بوده و در نهایت، با تحولی كه در فقه پیش آمد، به مرور وسائل الشیعه شیخ حرّ عاملی (م 1104) جای آن را گرفت.
______________________________
(1). یكی از مخالفان وی، عموزادهاش شاه فضل كاشانی بود كه كتابی در رد بر الوافی فیض نوشت؛ بنگرید:
افندی، ریاض، ج 4، ص 316
ص: 539
مسأله مهم درباره تفكر فیض آن است كه وی وارث چندین جریان فكری بود كه خود از تلفیق آنها طرح جدیدی در انداخته بود. او میراثی از ابن عربی و غزالی داشت كه در تفكر عرفانی پرسابقه در ایران، جایگاه خود را حفظ كرده بود. مدتی هم نزد سید ماجد بن هاشم بحرانی (م 1028) تحصیل كرده «1» و اخباری شده بود. چند سالی نزد ملاصدرا- پدر زن خود- فلسفه و عرفان یا به عبارت بهتر حكمت متعالیه خوانده بود و این بیشترین تأثیر را در وی بر جای نهاده بود. حاصل این چند جریان فكری در فیض، پدید آمدن آثار متفاوتی بود كه هر كدام به نوعی، مشخص كننده بخشی از افكار وی بود. آنچه در اینجا اهمیت دارد، این كه بدانیم او در تركیب این مواد از كدام یك بعنوان صورت و از كدامین آنها به عنوان ماده استفاده كرده است. به نظر میرسد صورت این تركیب، دست كم تا یك دوره طولانی باطن نگری او و به تدریج، چیزی میان باطن نگری و حدیث گرایی او باشد.
فیض كه در استنباطهای فقهی خود، آزادی و حریت خاص خود را داشت، كما بیش نگرش باطنی خود را حفظ كرده بود. در این زمینه، رسالهای با عنوان النخبة الفقهیه در بیان مسائل فقهی از او در دست است كه تلفیقی از فقه و اخلاق است؛ بلكه توان گفت تلفیقی از فقه و عرفان. «2» فیض منتخب همین كتاب را با عنوان تطهیر السر عرضه كرده است كه نامش نشان از محتوایش دارد. «3»
آثار علمی فیض متأثر از هر سه میراث فكری یاد شده است كه هر كدام در جای جای اندیشههایش تأثیر گذاشته است. شاید در نگاه خود او این تلفیق، یكدستی خود را حفظ كرده بود، اما برای بسیاری، این تلفیق، نوعی چینش ناجور از افكار و اندیشههای متفاوت بود. چنان كه یكی از معاصران او با نام میرزا علی رضای تجلّی (م 1085) در رسالهای كه درباره نماز جمعه نگاشت- و در رد محقق سبزواری است- از فیض چنین یاد كرده است:
ملا محسن كاشی كه از حشویه بیبهره از تحقیق و تدقیق است، گاهی مرید تصوف محیی الدین عربی است و زمانی همداستان وعظ محمد غزالی و ساعتی با حكمای مشائیان جفت میدود و لمحهای به فروغ مشكات عرفای اشراق طی راه میكند و پروایی از مخالفت اصحاب نداشته بر هر چه قدرت التقاط قوت انتحالش وفا كند بیملاحظه در بطون كتب خود ثبت میكند». «4»
در این میان مهمترین اعتراضی كه بر فیض شده است، مربوط به گرایشهای صوفیانه
______________________________
(1). البحرانی، لؤلؤة البحرین، ص 121 و بنگرید: مقدمه مشكات بر المحجة البیضاء ج 1، ص 27
(2). بنگرید: انوار، فهرست كتابخانه ملی، ج 9، ص 395، نسخه شماره 1386/ 2
(3). بنگرید، حسینی، فهرست نسخههای خطی كتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج 4، ص 177
(4). دانش پژوه، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 14، ص 3604، نسخه شماره 4659.
ص: 540
اوست. فیض به دلیل داشتن مشی اخباری از این سوی مورد حمله قرار نگرفت؛ اما در جانب تصوف، به سبب اعتمادش بر برخی از آراء ابن عربی و غزالی و تأویلات باطنیگرایی خود مورد انتقاد شدید بود. توجه فیض به غزالی- البته بیشتر در جوانی- نمیتوانست بدون دلیل باشد؛ زیرا غزالی با وجود داشتن مذهب اشعری- كه در قیاس با معتزله ظاهرگرا بود- تمایلات عارفانه و صوفیانه داشت. «1» فیض نیز وقتی در آینه مینگریست، در آن نقش غزالی را میدید و تنها چیزی كه استثناء میكرد، كنار نهادن سنیگری غزالی و تمسك فیض به روایات اهل بیت علیهم السلام بود.
به هر روی، فیض مورد انتقادهای زیادی واقع شده است. بخشی از این انتقادها، مربوط به زمانی است كه مورد توجه شاه عباس ثانی قرار گرفته در اینجا و آن جا پشت سر فیض نماز میخواند و وی را به امامت جمعه برگزید. اصولا اعتقاد به وجوب نماز جمعه، آن هم از سوی كسی كه به امامت جمعه گمارده شود، سبب بر آشفتن شماری از عالمان بود. انتقاد دیگری كه به فیض میشد، مربوط به گرایشهای صوفیانه وی بود. آنچه كه هم بخشی از این اتهام بوده و هم به طور مستقل اتهام دیگر به حساب میآمد، دیدگاه او درباره غنا بود كه در مفاتیح الشرایع و كتابهای دیگرش آن را مطرح كرده بود. با این حال، گستردگی كارهای فیض، به ویژه كتاب الوافی او كه توجه خاصش را به حدیث نشان میداد، تا اندازهای بار این اتهامات را سبك كرده بود. با این حال، زمانی یكی از صوفیان از مشهد كه مدتی در اصفهان بود، در بازگشت به شهر خود، گفت: فیض نه تنها غنا و سماع را قبول دارد، بلكه خود هم در چنین مجالسی شركت میكند. این امر سبب شد تا یكی از شاگردان فیض در این باره از وی پرسش كند و فیض نیز پاسخی برای رفع اتهام بنویسد. متن این پرسش و پاسخ در برخی از آثار ضد صوفی آن دوره درج شده است.
در كتاب هدایة العوام و فضیحة اللئام كه شرحش گذشت، خبر یاد شده به این صورت آمده است كه مردی خراسانی یاد كرده است كه در اصفهان به عنوان صوفی مطالبی را عنوان میكرد، و به بهانه داشتن قروض فراوان، مبالغی از مردم میگرفت. پس از گذشت چندی كه افتضاح وی بالا گرفت، به خراسان بازگشت و در آن جا بساط خود را پهن كرد. وقتی در معرض تردید واقع شد، برای رفع اتهام از خود گفت: «آنچه من به فعل میآورم، ملا محمد محسن كاشی مرا به آن اجازت داده و در مجلس او نیز بعضی از عاشقان به ارتكاب بعضی از این فعلها قیام مینمایند و او مانع نمیشود، بلكه خود به آن امور ایشان را تكلیف نموده، از آن محفوظ میگردد».
______________________________
(1). این علاوه بر آن بود كه برخی از عارفان و صوفیان ایرانی میكوشیدند تا ثابت كنند غزالی مذهب تشیع داشته است. بنگرید: افندی، همان، ص 308
ص: 541
محمد مقیم مشهدی، ضمن نامهای كه به فیض نوشت، از او خواست تا نظرش را در این باره بنویسد. متن نامه وی چنین است: عرضه داشت بنده كمترین محمد مقیم مشهدی به ذروه عرض میرساند كه صلاحیت آثار مولانا محمد علی صوفی مشهدی، «1» مشهور به مقری تا از دار السلطنه اصفهان به مشهد مقدس مراجعت نموده، در محافل و مجالس اظهار میكند كه در باب ذكر جلی كردن و در اظهار تكلم به كلمه طیبه، اشعار عاشقانه خواندن و وجد نمودن و رقصیدن و حیوانی نخوردن و چله داشتن و غیر ذلك از اموری كه متصوفه به رسم عبادت بجا میآورند، از عالی جناب معلی القاب آخندی- دام ظله العالی- مرخص و مأذون شده، بلكه مینماید كه در مجلس رفیع ایشان نیز گاهی گاهی امثال اینها واقع میشود. استدعا چنان است كه از حقیقت ماجرا شیعیان اینجا را اطلاح بخشند كه آیا آنچه صلاحیت آثار مزبور، به خدام كرام ایشان اسناد میكند، وقوع دارد یا نه؟ و اگر چنانچه واقعی بوده باشد، همگان پیروی او را لازم شمرند. و اگر خلاف مذكور ساخته باشد، دست از این قسم حركات بكشند.
ملا محسن فیض در پاسخ نامه محمد مقیم چنین نگاشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ «2» حاشا بنده تجویز كند رسم تعبّدی را كه قرآن و حدیث در آن نشده باشد و تعبّد رسمی را كه از ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم خبری در مشروعیت آن نرسیده، بلكه نص قرآن به خلاف آن نازل باشد. قال اللّه تعالی: ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ؛ «3» یعنی بخوانید پروردگار خود را از روی زاری و ترس و پستتر از بلند گفتن. و در حدیث نیز وارد است كه حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله اصحاب را منع فرمود از فریاد بر آوردن به تكبیر و تهلیل منع بلیغ، و فرمود: به درستی كه ندا نمیكنید شما كسی را كه دور باشد یا نشود. و یا سایر امور مذكوره نیز منع از آن بخصوص وارد است، یا اذن در آن وارد نیست؛ یَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «4» و كتب محمد بن المرتضی المدعو بمحسن. محل مهر. «5»
______________________________
(1). این شخص باید همان كسی باشد كه وحید قزوینی در ضمن بر شمردن صوفیان شهر اصفهان كه مورد احترام شاه عباس دوم بودهاند، نوشته است: و در مجلسی كه با درویشان افطار نمودند، ملا محمد علی مشهدی نیز كه از واقفان اسرار و محرمان استار است، به شرف مجالست سرافرازی یافت.» وحید قزوینی، عباس نامه، ص 255
(2). نور، 16
(3). اعراف، 55
(4). نور، 17
(5). قمی، ملا محمد طاهر، هدایة العوام و فضیحة اللئام برگ 136، نسخه خطی شماره 1775 كتابخانه آیة الله مرعشی ونك: فهرست كتابخانه دانشگاه، ج 13، ص 3235، ش 4263. متن این نامه را سید نعمت اللّه
ص: 542
در زمینه اتهام صوفیگری، پس از درگذشت فیض به سال 1091 كسانی او را به خاطر داشتن گرایشهای صوفیانه و عرفانی مورد حمله قرار میدادند؛ اما چیزی كه در برابر آنها مطرح میشد، آن بود كه خود فیض، در موارد متعددی از صوفیه بدگویی كرده بود.
ملا ذو الفقار از شاگردان علامه مجلسی در كتاب پیشگفته تحت عنوان الاربعین فی مطاعن المتصوفین، فراوان جملات متناقض از فیض در باب عرفان و تصوف آورده، و از آنها له و علیه فیض استفاده میكند. همان زمان كسانی مانند سید نعمت الله جزائری (م 1112) كه علاقهمند به این مباحث بوده و او نیز از شاگردان علامه مجلسی به شمار میرفت، سخت از فیض دفاع میكرد. وی با تمام وجود از فیض كه استادش بود، دفاع كرده و با استناد به الكلمات الطریفه و جز آن، افترای تصوف را درباره وی مورد بحث و انكار قرار میداد. «1»
اما بعدها، شیخ یوسف بحرانی (م 1186) در این باره كه فیض برخی از عقاید صوفیه را داشت، وی را مورد انتقاد قرار داد. به نوشته وی «فیض نوشتههایی دارد كه بر اساس مبانی صوفیان و فیلسوفان نوشته شده و نزدیك به كفر است، مثل آنچه درباره وحدت وجود گفته است. من رسالهای از وی دیدم كه به صراحت این مطلب را بیان كرده، در آن جا او بر پایه عقائد ... ابن عربی سخن گفته و نقل قولهای زیادی از وی دارد؛ گرچه از وی با عنوان «برخی از عرفا» یاد كرده است. ما برخی از مطالب آن رساله را در كتابی كه در رد بر صوفیه نوشتهایم، آوردهایم». «2»
درباره تمایلات فیض در این باب، به دو چیز باید توجه داشت. نخست آن كه فیض دهه چهل و پنجاه، فیض دهه هفتاد و هشتاد قرن یازدهم هجری نیست؛ بلكه تغییر كرده و این تغییر به نفع جریان غیر صوفیانه است. نكته دوم آن است كه فیض، از همان آغاز نیز با تصوّف بازاری جدال داشت؛ هر چند به مبانی معرفتی عارفان و صوفیان علاقهمند بود.
آنچه از سخنان فیض در آثار مختلفش برمیآید این است كه او گر چه خود را عارف و متمایل به باطنگرایی میدانست، اما به وضوح از صوفیه زمان و آداب و رسوم آنان و احزاب یا سلسلههای صوفیه اظهار تنفر میكرد. این در حالی است كه برخی از نویسندگان
______________________________
جزائری در كتاب «المقامات» در ضمن لفظ شهید آورده است كه خوانساری (روضات ج 6، صص 98- 99) به نقل از جزائری، آن را آورده است. همچنین در سرگذشت فیض از جمال الدین نطنزی متن این نامه آمده و مطالب دیگری نیز درباره دفع اتهام تصوف از فیض از آثار خود فیض گردآوری شده است.
دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 13، ص 3250، ش 4282 و بنگرید: مختاری، میراث فقهی (1) غنا و موسیقی، ج 3، ص 1657 از جنگ خطی شماره 25/ 77 كتابخانه آیة الله گلپایگانی رحمة الله علیه.
(1). بنگرید: خوانساری، روضات الجنات، ج 6، ص 94 و بعد از آن.
(2). بحرانی، لؤلؤة البحرین، ص 121، كتاب او در رد صوفیه این عنوان را دارد: النفحات الملكوتیه فی الرد علی الصوفیة و بنگرید: كشمیری، نجوم السماء صص 120- 121
ص: 543
صوفی كه علاقهمند هستند تا همه را منسوب به خود كنند، او را از نوربخشیه به حساب میآورند. «1» به نظر میرسد، آنچه كه فیض در باب تصوف بازاری مطرح كرده، آن اندازه هست كه او را از اتهام وابستگی به نحلههای زنجیرهای صوفیان برهاند؛ خواه از طرف مدافعان تصوف باشد و خواه از سوی مخالفان. برای مخالفان آنچه اهمیت داشت، گرایش فیض به تأویل گرایی بود، كه از نظر آنان- البته با شدّت و ضعف- تعلق به صوفیان اهل سنت داشت. اما از نظر فیض، نكته مهم آن بود كه وی با اجتهاد فكری خود تلاش كرده بود تا از طریق اخبار و احادیث، راه خود را تبیین كند. به سخن دیگر، فیض به گمان خودش، نه تنها از چارچوب فكر اخباری خارج نشده بود، بلكه از خود، همّت زیادی در عرضه آنها برای دیگر محققان و عالمان، نشان داده بود.
مشكلی كه هست آن كه در مشی اخباریگری، ظاهر بینی امری جدی است. اما فیض كه سخت تحت تأثیر آموزشهای حكمی و عرفانی بود، كوشیده بود تا آن دیدگاهها را بر احادیث تحمیل كند. با توجه به تطور آثارش، توان گفت كه فیض به مرور، از تأویل فاصله بیشتری گرفت و ظاهریتر شد. فیض در دهههای اول زندگی خود و حتی تا سنین شصت سالگی، شیفتگی بیشتری نسبت به عرفان و تصوف داشت، اما پس از آن تا حدود زیادی از این جریان دور شد. به عبارت دیگر، اخباریگری فقهی وی، تأثیر معكوس بر كوشش او در تأویل اخبار و آیات به نفع عرفان گذاشته و سرانجام او را وادار كرد تا به ظاهر بیشتر توجه كند. در این باره باید گفت، تغییر اوضاع بر ضد تصوف نیز بیتأثیر در چرخش محدود فیض نداشت. زمانی كه كسانی چون ملا محمد طاهر قمی، با وجود نفوذ گسترده خود، آن چنان بر تصوف میتاختند، فیض الزاما میبایست اصرار كمتری بر اندیشههای گذشته خود داشته باشد؛ بلكه در مقابل، همان طور كه خواهیم دید، با شدت به انتقاد از صوفیان بپردازد.
كار تدوین محجة البیضاء به سال 1046 انجام گرفته است؛ همان طور كه بسیاری از كارهای دیگر او كه در این سبك جای میگیرد، از همان دوران است. فیض رساله شرح صدر را كه پس از این مرور خواهیم داشت- در حال و هوای عرفانگرایی شدید خود نگاشته است؛ گر چه به آرامی انتقادهایی نسبت به صوفیان در آن جای گرفته است.
اما همان فیض در رساله الانصاف كه آن را به سال 1083 نگاشته است، از نوشتن برخی از آثار خود كه آنها را بر اساس مبانی متكلمین، فلاسفه و صوفیان نگاشته، اظهار پشیمانی كرده و نوشتن آنها را بر حسب تمرین عنوان كرده است. این به معنای آن نیست كه او تمام
______________________________
(1). بنگرید: شیرازی، طرائق الحقائق، ج 2، ص 215، ج 3، ص 322
ص: 544
مبانی خود را كنار گذاشته، بلكه بدان معناست كه وی كوشیده است تا تمسك خود را به اخبار شدّت داده و از اظهار سخنان من عندیین و اصطلاحاتی كه در آیات و اخبار نیامده، خودداری ورزد.
مروری بر نوشتههای او میتواند كمك بزرگی برای شناخت آراء وی درباره صوفیان بكند. نخستین بخش از نوشتههای او منتخبی است از شرح حال فیض كه خودش در رساله شرح صدر آورده است. مقاله اول این رساله درباره علم و عالم و مقاله دوم در شرح احوال اوست. ابتدا بخش شرح حال آن را میآوریم تا بدانیم فیض از چه كسانی دانش فقه، حدیث و عرفان و فلسفه را بر گرفته و چگونه در دوران تحصیل و آموزش، عناصر مختلف فكری وی تركیب یافته است. «1» آنگاه مقاله اول رساله را مرور خواهیم كرد.
تاریخ تألیف رساله شرح صدر سال 1065 است. «2» فیض در آن ایام 58 سال داشته و در سال 1091 رحلت كرده است. در ادامه، رساله المحاكمه و سپس رساله الانصاف او را مرور خواهیم كرد.
شرح حال فیض به قلم خودش
چندی در خدمت خال بزرگوار خویش كه ممتاز عصر خود بود، در كاشان كه وطن اصلی بود، به تحصیل علوم دینیه ظاهره اشتغال داشت، از تفسیر و فقه و اصول دین و آنچه موقوف علیه این علوم است، از عربیت و منطق و غیر آن ... بعد از انقضای بیست سال از عمر، برای تحصیل زیادتی علم و خصوصا علوم دینیه باطنه به مقتضای اطلبوا العلم و لو بالصین اختیار سفر كرده، متوجه اصفهان شد و در آن جا به خدمت جمعی از فضلاء- كثّر اللّه أمثالهم- مشرّف گردید و استفادهها نمود؛ اما كسی نیافت كه از علم باطن خبری داشته شود. «3» برخی علم ریاضی و غیره آموخت؛ پس به جهت تحمل حدیث به اسناد و عنعنه و تصحیح به شیراز رفته، به خدمت فقیه عصر كه متبحر در علوم ظاهره بود، اعنی سید ماجد بن هاشم صادقی بحرانی تغمّده اللّه بغفرانه رسید و از خدمتش سماع و قرائت و اجازه شطری معتدبه، از حدیث و متعلقات آن استفاده نمود تا آن كه فی الجمله بصیرتی در علم حلال و حرام و سایر احكام حاصل كرد، از تقلید كسان مستغنی شد.
پس به اصفهان رجوع نمود، به خدمت شیخ بهاء الدین محمد عاملی قدّس سره رسید و
______________________________
(1). در این قسمت، مطالبی كه ربطی به زندگی نامه وی نداشته، حذف كردهایم.
(2). به نوشته مشكوة این رساله در سال 1324 در مجله جلوه، سال اول، صص 393- 409 چاپ شده است. از آن جا كه به متن چاپی دسترسی نداشتیم، از دو نسخه خطی آن به شمارههای 1401 و 5019 كتابخانه آیة الله مرعشی رحمة الله علیه استفاده كردهایم.
(3). این مطلب برای شناخت وضعیت عرفان در اصفهان سودمند است.
ص: 545
از ایشان نیز اجازه روایت حدیث گرفته، راه حجاز پیش گرفت؛ چه امارات استطاعت حج در آن اوان رو مینمود.
پس به شرف ادای حجة الاسلام و زیارت سیّد انام و ائمه معصومین علیهم السلام مشرّف گردید و در آن سفر به خدمت «شیخ محمد بن شیخ حسن بن شیخ زین الدین عاملی» «1» طاب اللّه ثراهم رسیده، از ایشان نیز اجازه نقل حدیث گرفته، مستفید شد. و در حین مراجعت از آن سفر، به سبب قاطعان طریق مصیبتی چند رو داد و برادرم به دست ایشان كشته شد، برادری كه از جان بسی عزیزتر بود ...
و بالجمله مدتی در مواطن بلاد گشت و دریوزه علم و كمال از بواطن عباد كرده، هرجا بزرگی به انگشت اشارت نشان دادند كه نوعی از علم و كمال پیش او هست، سحبا علی الهمام لا مشیا علی القدم رفت ...
تا آن كه در بلده طیبّه قم به خدمت صدر اهل عرفان و بدر سپهر ایقان صدر الدین محمد شیرازی قدس اللّه روحه و سرّه كه در فنون علم باطن یگانه دهر و سر آمد عصر خود بود، رحل اقامت افكنده، مدت هشت سال ماند و به ریاضت و مجاهده مشغول شد تا فی الجمله بصیرتی در فنون علم باطن یافت
شبان وادی حیرت گهی رسد به مرادكه هشت سال به جان خدمت شعیب كند و آخر به شرف مصاهرت ایشان سر افراز گردید.
باز چون مشار الیه از قم به شیراز تكلیف نمودند و بدانجا رحل اقامت فرمودند، به مقتضای فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ «2» به شیراز رفته، قریب به دو سال دیگر در خدمت با بركات ایشان بسر برده و از انفاس طیّبه ایشان بسی استفاده نمود و قبل از سفر شیراز و بعد از آن در كاشان به رعایت ناموس خاندان مشغول میبود، و از آن جا به فراغت قناعت میگذرانید ... و به مطالعه سخنان بزرگان و تذكاران در ریاض جنان سیر میكرد ... بنا بر این مشغول تدریس حدیث اهل عصمت سلام اللّه علیه و تألیف كتب و رسایل مشتمل بر نصایح و فواید دینیه و ترویج جمعه و جماعات و سیاسات مدنیه كه در آن تأكیدات شدیده و تشدیدات وكیده نمودهاند، بقدر مقدور گردید.
گاه با جمعی از خواص در گوشه قریه از این قسم عبادات توشه برمیبست و گاه در وسط بلد با فرقهای از عوام در این نمط خدمت بسر میبرد و در این مدّت بر بام تجرّد و آزادی، طبل استغنا میزد و كنگره قدر خود را از آن بلندتر میدانست كه گرد حكام
______________________________
(1). بنگرید: عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، صص 139- 138
(2). قصص، 27
ص: 546
دنیا گردان تواند بر آمد.
ناگاه روزی از مقربان بارگاه شاه جنّت مكان فردوس آشیان، سلاله دودمان مصطفوی و نتیجه خاندان مرتضوی شاه صفی «1»- تغمّده اللّه بغفرانه- خبری رسید كه جناب ایشان میل ملاقات تو دارند؛ به خدمت باید شتافت. چون به شرف ملاقات مشرّف شد، نوازشها فرمودند و تكلیف بودن در خدمت نمودند. چون در حوالی و حواشی ایشان جمعی از علما بودند و بنده هنوز خام بود، مصلحت دین و دنیای خود را در آن نمیدید؛ چه ترویج دین با آن جماعت میسّر نبود با خامی؛ و آن آزادگی و آسودگی دنیا از دست میرفت؛ نه جاه زیاده از ضرورت در عقبی سود داشت و نه در دنیا آسایش میگذاشت. بنا بر این از خدمت استغنا نمود و بحمد اللّه كه به اجابت مقرون گردید.
بعد از آن، مدتی مدید در ظل ظلیل قناعت و آسودگی با برگ بیبرگی و نوای بینوایی به فراق بال و رفاه احوال میگذرانید و ترویج دین به فعال و مقال فی الجمله بقدر مقدور بجای میآورد؛ تا آن كه روز به روز به بركت علم و عمل و محبت اهل بیت پیغمبر و استكشاف اسرار معجز بیان ایشان- سلام اللّه علیهم- به فتوحات و فیوضات در علوم دینیه و معارف یقینیه فائزه مستعد میشد و دری از علم مفتوح میگردید كه از هر دری چندین در دیگر میگشود، و الحمد للّه و ذلك فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم بدین منوال روزی میگذرانید تا آن كه ناگاه از درگاه ... شاه عباس ثانی، رقمی رسید كه متضمن امر بود به توجه به وجهه آن قبله اقبال و شتافتن به سوی آن كعبه آمال؛ اگر چه عنوان، طلب ترویج جمعه و جماعات و نشر علوم دینیه و تعلیم شریعت بود، اما از مطاوی آن بوی استغراق در بحر بیساحل دنیا و گرفتار شدن به چنگ نهنگ مقاسات اكفا حدس میرسید. عقل در چارسوی تحیّر متردد شد، و طبع در شش جهت سرگردانی تزلزل حیران.
در این حیرت و تردد بود كه ناگاه نسیم صبای ایمان كه همه به میامن لطف او بود، از مشرق نفس رحمانی به سوی عالم جسمانی وزیدن گرفت و حجاب از رخسار مخدّرات گشود، با آن كه آب حیات از جویبار لطافتش نمیبود، آتش اضطراب در نهاد این خاكسار افكند و دوست دیرینه درد كه ساكن خرابه دل سوختگان میباشد، سر از جیب ملامت بر آورده، آغاز عتاب نهاد، كه با وجود استجماع اسباب عزّت از گنج قناعت و كنج فراغت و گنج آزادگی و طهارت اذیال اعمال و حوایت فنون علم و احوال در سن شیخوخت، همّتی كه در اوایل احوال سر آرزو به نعیم كونین فرو نیاوردی، چه دست دارد كه پایمال كشاكش حدثان بدین گونه شود ...
______________________________
(1). سلطنت از 1038- 1052
ص: 547
باید اكنون كه از باریافتگان این بارگاه اعلی شدهای، روی توجه بدان جناب آورده، به دستیاری رفیق دولت و پایمردی توفیق و نصرت، دقیقه از دقایق ترویج دین قویم و رهبری صراط مستقیم فرونگذاری به حیثیتی كه بلاد و عباد را شامل گردد و هر ناقصی به قدر استعداد خود بدو كامل.
بنده كمترین در خود آن قوّت نفس نمییافت كه این كار از او آید و شایستگی این امر نیز نداشت؛ چه هم در علم ناقص بود و هم در عمل ناتمام. بنا بر این، چون گامی پیش مینهاد، گام دیگرش پس میكشید تا بعد از كشاكش بسیار متوجه آن جناب شده، حضرتش را زیاده از آن میدید كه میشنید؛ چه بیشائبه تكلّف و تصلّف مجمع فضایل خسروی و مظهر كمالات صوری و معنویست، مكارم اخلاق ملكی با پایه قدر ملكی در ساخت ذاتش دست ائتلاف بهم داده و محاسن جمال صورت با لطایف كمال سیرت در مقام موافقت آمده ... بعد از آن كه شرف ملاقات رو داد، به نظر التفات توجهات فرمودند و نوازشها نمودند و از عنایات و تكریمات زیاده از آنچه متصوّر بود به فعل آوردند و چون یك دو صحبت اتفاق افتاد، چنان یافت كه خواطر اقدس متوجه تشیید مبانی دین قویم و ترسیم مراسم شرع مستقیم و اقامت صلوات و ترویج جمعه و جماعات است ...
اما چون مقرر است كه هر كس در دهی یا شهری به صنعتی یا حرفتی مشهور و مذكور گردید، ارباب آن صنعت به زبان طعن و لعن هر قدر توانند ملابس اعراض و اوضاع او را در نظر اعیان ملك، به دنس عیب و قذر خواری آلایند، فكیف، طالب علمی كه به عنایت پادشاهی مخصوص گردد و كمال توجه شاهی درباره او به عمل آید؛ بنا بر این طایفهای از غولان آدمی پیكر و قومی از جاهلان عالم آسا، اراده علوّ و فساد در سرهای ایشان جای گرفته بود و نفوس امّاره ایشان از دین حق و حق دین منسلخ گردیده و مدتهای مدید، منتظر آن بوده كه شاید ایشان بدین امر كه در نظر ایشان كمالی فوق آن و سعادتی زیاده بر آن متصوّر نیست، مستعد و فایز گردند، كمر عداوت ساعیان و راعیان این امر بر میان بستند و نایره حسد در كانون سینههای ایشان اشتعال یافته، در دیگ بغضا میجوشیدند و در اطفاء نور اللّه تا میتوانستند میكوشیدند، فرقهای از متحذلقین كه دم از كیاست میزدند و زیاده وقوفی از علوم شرعیه نداشتند و در شرایط جمعه و جماعات متشكك و متردد بودند، حرفی چند بار در میان افكندند و خود را به كنار میكشیدند؛ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ. «1»
و جمعی از ارباب عمایم كه دعوی اجتهاد میكردند و دم از علوم شرعیه میزدند، در
______________________________
(1). صف، 8
ص: 548
گوشه و كنار با عوام علی حده مرتكب این قسم عبادات میبودند و سر حبّ ریاست به درگاه دار الشفای جمعیت و صفه صفای تألّف فرو نمیآورند و راضی بودند كه از اهل این آیه باشند كه إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ كانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَی اللَّهِ، «1» بلكه، وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ. «2»
و گروهی از افق انسانیّت، به غایت دور بودند و از دین فطری در ایشان رمقی نمانده بود، جمعه و جماعات را در نظر عوام عار و ننگ و مكروه و حرام مینمودند و ایشان را بر تفرقه داشته، نهی بلیغ از این نوع طاعات میفرمودند ...
و بالجمله مشاهده این قسم امور، باعث فتور در عزم نواب اشرف شده، آنچه میخواستند از ترویج مراسم شرع مطهر الهی و باز ایستادن از منكرات و نواهی به فعل نیامد. بعضی اذكیا و دیده وران كه در خدمت ایشان میبودند، اگر چه به حدس و فراست حقیقت امر را میدانستند، اما چون از اصطلاحات علمای عوام كه شیاطین الانس روزگارند، بیخبر بودند، نصرت و اعانت نمیتوانستند نمود، چه با این طایفه كه از اهل جدلند به اصطلاح ایشان گفتگو نتوان كرد.
و بنده كمترین خود مرد معركه جهال و فارس میدان جدال نبود و از سلامت گوشهگیری و عافیت عزلت برید و به آنچه در گمان بود كه بدل آن تواند شد نرسید، غریب و تنها در میان اعداء گرفتار شد، نه ناصری نه معینی و نه آسایش دنیا و نه رواج دینی. بلی در این ابتلا و امتحان و تلاطم امواج این بحر بیكران، تجربه چند رو داد و معرفتی چند حاصل شد و مصداق حدیث عارف به اهل زمانه گردید ...
قصه عشق سرودیم بسیسوی ما گوش نینداخت كسی
ناله بیهوده تا چند توانكو درین بادیه فریادرسی
نیست در روی زمین اهل دلینیست در زیر فلك هم نفسی با پایان یافتن زندگی نامه فیض كه تنها شامل بخشی از جریانات زندگی وی بوده (تا سن 58 سالگی) اكنون دیدگاههای او را درباره تصوف و نیز فقیهان اهل ظاهر میآوریم. شاید گفتن این نكته سودمند باشد كه رساله شرح صدر در سال 1065 تألیف شده است. در آغاز، دیدگاههای فیض را در مقاله اول همین رساله شرح صدر كه زندگی نامه خود نوشت فیض را از آن آوردیم، «3» مرور میكنیم:
______________________________
(1). انعام، 159
(2). توبه، 107
(3). گفتنی است كه این رساله، در مجموعه «ده رساله فیض كاشانی» (اصفهان، 1371) به كوشش مؤلف
ص: 549
فیض و تصوف در رساله شرح صدر
فیض كاشانی در آغاز بحث، تشخّص آدمی را از سایر حیوانات به حكمت و دانش دانسته، حكمتی كه اصل آن از انبیا است و از طریق آنان به دست دیگران رسیده است. آنچه از نظر فیض اهمیت دارد، این است كه حكمت موجود در زمان وی با آنچه میراث انبیا بوده، تفاوت دارد: «حكمت قدما كه موروث انبیاء است، غیر حكمت متعارف است كه امروز در میان متأخرین شایع است؛ چرا كه تحریفی بدان راه یافته است» چنین حكمتی كه در اختیار تابعان انبیا بویژه اهل بیت است، جز علم تصوّف نیست و «علم تصوف عبارت از این بدایع حكمت و غرایب علوم بلند رتبت است كه السنه سنّت محمّدیه صلی الله علیه و آله و شرایع ختمیه بدان ناطق گشته».
وی پس از ذكر برخی از روایاتی كه معمولا مورد استناد عارفان و صوفیان است، بار دیگر درباره این جماعت مینویسد: «سالكان این طریق، غریق دریای یقیناند، هر چه شنوند حق شنوند و حق بینند، صفحه ادراك ایشان از حرف غیر پاك و سر ایشان در قدم هر بیسر و پا خاك باشد». از نگاه فیض چنین انسانهایی در هر دوران، بسیار اندك هستند «و در هر عصری از دو سه متجاوز نباشند». مخالفت اهل ظاهر نیز با آنان سببی جز آن ندارد كه اهل ظاهر قدرت درك حقایق را ندارند و لذا «با این علم كه ورای افهام پست و برتر از ادراك محسوس پرست ایشان است، به جهت ضدّیت و تناكر جنسیت و تباین طریق و تخالف سعت و ضیق دشمنی نموده، نفی ایشان بسیار میكنند».
فیض با ذكر مخالفت دشمنان با امیر المؤمنین علیه السلام كه از عارفان حقیقی بوده، آن مخالفتها را تا زمان خود باقی میداند: «از آن زمان تا امروز، همواره ابنای روزگار به تخصیص اهل عمامه و دستار كه دانشمندان دنیا و علمای عوامند، در هر زمانی چنانچه شیوه و شیمه ایشان است كه به مقراض اغراض، پیوسته ملابس اعراض یكدیگر را عرضه تخریق و تمزیق سازند، علمای ربّانی را انكار میكنند و عارفان حقایق و حكم را نكوهش مینمایند». وی باز از حكمت و حكیمان تمجید كرده و مخالفت اهل ظاهر بر ضد علمای ربانی را این چنین تحلیل میكند: «هر آینه جمعی از علمای دنیا كه پیشوایی عوام در دماغ ایشان جاگیر میبوده و میباشند، تیغ زبان طعن و تشنیع بر ایشان میكشیده و میكشند و علمای ربانیین را كه گوی سبقت در میدان دوران، از اشباه و اقران خود به فنون علم و عمل ربودهاند ... به زندقه و عیب موسوم میگردانیده و میگردانند و در تصانیف بلندپایه ایشان،
______________________________
همین سطور به چاپ رسیده است.
ص: 550
طعنها میكرده و میكنند».
فیض بعد از این كلیات در یك جمعبندی، به بیان اقسام عالمان پرداخته و سه دسته را معرفی میكند. در این شناسایی او راه خود را مشخص كرده است. وی به جمع میان دو علم ظاهر و باطن باور دارد و به اهل ظاهر اعتمادی ندارد.
نخستین دسته از عالمان «آنانند كه علم ظاهر دانند و بس». این دسته برای خود هیچ حاصلی ندارند و تنها با سخنان آنان عوام هدایت میشوند. دلیلش آن است كه چون علم باطن ندارند، برای خود هیچ حاصلی بدست نمیآورند «ایشان مانند چراغند كه خود بسوزند و دیگران را بفروزند».
فیض بدبینی خود را نسبت به این گروه از عالمان به صراحت بیان كرده است: «و این طایفه كم است كه از محبّت دنیا خالی باشند، بلكه دین را به دنیا بفروشند؛ چرا كه ایشان نه دنیا را شناخته و نه آخرت را دانستهاند». از دید او تنها علم باطن است كه میتواند دنیا و آخرت را بشناساند، از این رو «این قوم را صلاحیت رهبری خلایق» نیست. تنها خاصیتی كه این گروه از عالمان دارند، این است كه غالبا «عوام بدیشان مهتدی میشوند و از ایشان بالعرض منتفع میگردند» و در میان آنها، معدود كسانی هستند كه «به پاكی طینت و صفای سریرت متّصف باشند و به حق رهبری عوام تواند كرد».
دومین گروه از عالمان: كسانی هستند كه «علم باطن دانند و بس و ایشان مانند ستارهاند كه روشنایی آن از حوالی خودش تجاوز نكند». بدین ترتیب این گروه نیز بكار رهبری مردم نمیآیند، زیرا تنها در پی بیرون كشیدن گلیم خویش از آب هستند. دلیل این ناتوانی آنان جز این نیست كه «علم باطن بیظاهر، سعت و احاطت نتواند داشت و به كمال نتواند رسید». به هر روی، دانش، چه ظاهر و چه باطن، میباید هم به تربیت خود فرد بپردازد و هم به كار جماعت بیاید. در غیر این صورت، ناكامل خواهد بود.
سومین گروه از عالمان: كسانی هستند كه هم اهل علم باطن و هم اهل علم ظاهر هستند.
آنان «مثل آفتاب» عالمی را روشن میكنند و «ایشانند كه سزاوار راهنمایی و رهبری خلایقند» با وصیفی كه فیض از این دسته عالمان دارد، آشكار است كه خود را از این دسته دانسته یا بایسته میداند كه از این دسته باشد. از نگاه او «یكی از ایشان شرق و غرب عالم را فرا تواند رسید و قطب وقت خویش تواند بود». بكار بردن اصطلاح قطب خود اهمیت خاصی دارد.
وی سپس درگیری میان گروه اول و سوم را مطرح كرده و عاملی جز دنیا طلبی دسته اول برای مخالفت ذكر نمیكند «و ایشانند كه چون در صدد رهبری و پیشوایی درآیند، محل طعن ظاهر میگردند و از ایشان اذیّتها میكشند و نیز ایشان به كفر و زندقه موسوم
ص: 551
میگردند؛ چرا كه در این هنگام ایشان را نزد عامه، جاه و عزّتی رو میدهد و علمای دنیا كه ابنای دنیایند، نمیتوانند دید كه دنیا كه معشوق ایشان است، با دیگری باشد».
به نظر میرسد فیض خواسته است صرفا انگیزه دنیاگرایی را دلیل مبارزه آشكار اهل ظاهر با اهل باطن بداند. وی در عین تكیه بر این مطلب، میكوشد تا قدری از ریشههای فكری این درگیری را روشن كند. در اینباره، انتقاد جدی فكری نسبت به اهل باطن نمیكند، بلكه تنها از برخی از رفتارهای نامناسب صوفیان یاد میكند كه دستاویز اهل ظاهر شده است. صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج2 551 فیض و تصوف در رساله شرح صدر ..... ص : 549
این دستاوردها یكی آن كه «از سر ذوق و مستی حال خود، سخنی بلند گفتهاند كه ظاهر آن كفر مینماید؛ جماعتی از اهل بطالت كه از طبیعت حیوانی نگذشتهاند، ظاهر ایشان به معصیت آلوده و باطن به انواع بغض و حسد و خبث آكنده، آن سخنان را دست آویز میكنند و میگویند همه چیز خداست».
فیض به هیچ روی نمیپذیرد كه مضامین شعری بزرگان عرفا چنین معنایی را برساند. او نگران عزیزانی است كه میپندارند چنین است و دلیل آنها نیز تكفیرهایی است كه «فقهای ظاهر» صادر میكنند. البته وی قبول دارد كه آن جملات بزرگان به غایت مشكل است و نیز میپذیرد كه «افعال و احوال این قوم كه خود را برایشان میبندند به غایت قبیح است و شنیع». در واقع برخی از عناصر گروه دوم هستند كه مشكل دوم را برای عالمان دسته سوم بوجود میآورند و موجبات بدنامی آنان را فراهم میآورند. اینان كسانی هستند كه «صورت این بزرگان بر خود راست میكنند و در گوشه مینشینند و با ایشان جماعتی از اهل جربزه و محیطان دنیا پرست اتفاق میكنند و از ایشان سخنان به مردمان میرسانند كه چندین ریاضت میكشند، چنین كرامات گفت و چنان از غیب خبر داد» و این سخنان آنهاست كه «سبب بدنامی بزرگان» میشود.
نباید فراموش كنیم كه فیض از دست این فقیهان ظاهر، تندیهای زیادی شنیده و آزاری فراوان دیده بود. پیش از این شرح این ماجرا را در شرح صدر دیدم؛ چنان كه در رساله اعتذار كه در انتهای بحث از نماز جمعه آمد، بخشی از آن را بازگو كرده است.
رساله دیگری در این باره با نام رفع الفتنه از فیض در دست است. وی در مقدمه آن گفته است كه هدف از تألیف آن رساله این بوده است كه «بعضی از منسوبان به اهل علم كه ایشان را از معرفت اسرار دین بهره نیست و به زینت صورت ظاهر و پوست علم، از حلاوت معنی باطن و مغز آن محروم مانده و در فتنه باز كرده و زبان به طعن مشایخ دین و اكابر اهل معرفت و یقین دراز كردهاند و بدین سبب اهل ایمان را در وادی حیرت سرگردان دارند» رسوا سازد.
ص: 552
این رساله جز در این عبارت، همان مقاله نخست رساله شرح صدر است كه با تغییراتی جزئی بطور جداگانه نگارش یافته و بیش از نود درصد مطالب آن، همان مطالبی است كه در شرح صدر آمده است. آنچه مسلم است این كه فیض رساله رفع الفتنه را برای شاه عباس ثانی نوشته است. محتمل است كه رساله شرح صدر پس از آن تألیف شده باشد.
فیض و تصوف در رساله المحاكمه
رساله دیگری كه از فیض بر جای مانده، و در آن به صوفیان و فقیهان اعتراضاتی كرده است، رساله المحاكمه نام دارد. این رساله با عنوان رسالة فی جواب من سأل عن محاكمة بین المنسوبین الی العلم الرسمی و بعض المتجردین للذكر الاسمی نیز معرفی شده است. «1»
رساله دیگری نیز از فیض با عنوان المحاكمه بین الفاضلین در دست است كه محاكمه میان شیخ حسن عاملی صاحب معالم الاصول و بعضی از فضلا درباره تفقه در دین است. «2» رساله مورد بحث غیر از آن رساله است.
از ابتدای رساله محاكمه و بیشتر از انتهای آن، چنین به دست میآید كه پرسشهایی چند از فیض درباره قضاوت میان صوفیان از یك طرف و فقیهان متمسك به ظواهر كه بر ضد صوفیان فعالیت میكردهاند، شده است. فیض كه موضع خود را جمع میان این دو طریقه میدیده است، به ارزیابی كردار آن دو گروه، آن هم با نگاه انتقادی نشسته است.
وی در آغاز، راه زهد و عبادت را با راه تحصیل علم و معرفت در رسیدن به خدا مشترك میداند؛ این دو راه گر چه هر كدام به دیگری محتاجند، اما در هر حال دو راه مستقل هستند و هر كسی میتواند با دانستن مسائل ضروری یكی از این دو راه، راه دیگر را برگزیند. از نظر او روشن است كه نمیتوان همه را مجبور به رفتن به یكی از این دو راه كرد. در نگاه وی، اهل صفه مصداق دستهای هستند كه به راه زهد و عبادت رفتهاند. او بر اساس نگرشی كه در بسیاری از نوشتههای خود بر آن پافشاری كرده، به هیچ كدام از این دو دسته به ویژه فقیهان، اجازه نمیدهد تا دیگری را متهم به كفر و بدعت كند. «باید هر كه از اهل اسلام بر جاده شرع سلوك نموده، ملتزم اصول خمسه ایمانیه و فروع خمسه اركانیه باشد و با دیگری كه شریك او باشد، در این امر مخاصمه و مجادله نكند و متوجه طعن و لعن نشود، مگر آن كه كفری صریح و بدعتی فضیح از وی هویدا شود كه موجب تكفیر تواند شد، به حیثیتی كه
______________________________
(1). مقدمه مشكوة بر «المحجة البیضاء» ج 2، ص 20 و 35، چاپ اسلامیه، به نوشته وی این رساله در مجله دانشكده ادبیات تبریز، سال 9، شماره 2 چاپ شده است.
(2). نك: حسینی، فهرست كتابخانه آیة اللّه نجفی، ج 4، ص 177، گو اینكه رسالهای كه با عنوان تفقه در دین از فیض در دست است همین المحاكمة بین الفاضلین است.
ص: 553
تأویل پذیر نباشد».
همدلی او با سخنان صوفیان و دفاعش تا آخرین جایی كه امكان پذیر است، نشان از آن دارد كه وی كسانی را كه راه زهد و عبادت را برگزیده و به دنبال تحصیل دانش و معرفت دینی نرفتهاند، بیشتر میپذیرد؛ این پذیرش به قیمت رد دیگران نیست؛ آنچه در این نگرش اهمیت دارد، این است كه تحصیل علم هم در نهایت برای رسیدن به همان دانش باطنی است. فیض به چندین حدیث استناد میكند تا اهل علم را به تأویل سخن اهل زهد وا دارد؛ آنگاه متوجه عناد و لجاج میان این دو دسته شده و تقصیر را نه بر عهده پیشروان این دو طریقه، بلكه بر گردن كسانی مینهد كه خود را به اینان بستهاند و تشبّه به اهل زهد یا اهل علم دارند.
ایشان كه بوند ایشان، ایشان نبوند ایشانایشان كه نه ایشانند، ایشان همه ایشانند به نظر فیض در هر طایفهای وضع چنین است و جنگ و جدال نیز از همین گونه افراد بر میخیزد. او در این باره مینویسد «هر گاه از طایفهای كه منسوب به فرقهای از اهل حق باشند، حركاتی چند ناپسندیده مشاهده شود، نباید آن فرقه را به بدی منسوب ساخت؛ چه در هر فرقه خوب و بد میباشند؛ خصوصا این دو فرقه كه اكثر افراد، از ایشان نیستند، بلكه خود را به ایشان شبیه ساختهاند تا معزّز باشند و مال و جاه بیابند. اگر كسی به دیده بصیرت نظر كند، میبیند كه اكثر قصد قربت در تحصیل كمال ندارند؛ قومی به مزخرفاتی كه آموختهاند خود را كامل میدانند، بلكه از علما میشمرند، از عقاید ایمانی و اركان دینی به اسمی و رسمی قناعت كرده و با این حال گاه در صدد طعن یكدیگر برمیآیند ... و قومی لباس تلبیس و ریا پوشیده و جام غرور از دست ابلیس نوشیده، مشتهیات طبع و هوی را تابع و از اركان دین به های و هوی قانع شدهاند».
پس از این توضیحات است كه فیض به شمارش زشتیهای صوفیان كه آنها را «ناقصان زاهد» نامیده است، میپردازد. به گفته وی ناقصان زاهد، همان كسانی هستند كه «امروز مسمّی به صوفیهاند».
یكی از این زشتیها آن است «كه ذكر را بسیار بلند میگویند» در حالی كه این بر خلاف قرآن است كه فرموده وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً «1» او شواهد روایی دیگر را نیز درباره «ذكر خامل» آورده است.
دوم «از امور شنیعه این طایفه آن كه در میان كلمه طیّبه توحید، حرفی بیگانه میآورند و كلمه را میكشند و تغییر میدهند و ممزوج به اشعار میسازند و در اثنای ذكر كردن گاه نعره
______________________________
(1). اعراف، 205
ص: 554
میكشند و فریاد برمیآورند و گاه دست بر دست میزنند و گاه میرقصند و گاه میافتند و گاه میطلبند». از نظر فیض این حركات شبیه «به لعب و استهزا» است، حال آن كه آنان این حركات را «عبادت» میدانند. در اعتقاد وی كیفیت عبادت، دست مردم نیست تا هر گونه كه خواستند عمل كنند بلكه «باید كه از صاحب شرع» رسیده باشد.
سومین انتقادی كه فیض بر رفتار صوفیان زمان خود دارد، «خواندن اشعار و گفتن سخنانی است كه مشتمل است بر شطح و طامات و معنی محصّلی ندارد، مثل این كه همه چیز یكی است و مانند آن، كه خود نیز نمیفهمند».
هر سه انتقاد فیض، انتقاد از رفتارهای ناهنجار صوفیان است؛ اما روشن است كه فیض با توجه به مقدماتی كه در این رساله آورده، به روش معرفتی باطنی سخت اعتقاد دارد.
این قبیل انتقادها، حتی از سوی كسانی چون مولوی و جامی و دیگر رهبران صوفیه نیز ابراز شده است.
پس از انتقاد از صوفیه، نوبت به انتقاد از اهل ظاهر یا عالمان و فقیهان ضد صوفی میشد. فیض اهل ظاهر را نیز به دلیل برخی از برخوردهایشان با مخالفان نكوهش میكند.
او كسانی را كه از آنان با عنوان «جاهلان علمای ما» یاد كرده، مورد انتقاد قرار داده است؛ انتقادهایی كه در نهایت به دفاع از اهل باطن باز میگردد.
نخستین نكته «آن است كه طایفهای را از اهل اسلام كه به زهد و عبادت معروفند، لعن میكنند، بیآن كه از ایشان قولی یا فعلی به صحّت پیوسته باشد كه موجب لعن باشد». این نشانه آن است كه فیض بر طریق زهد و عبادت، یعنی عرفان عملی صحّه میگذارد و جدای از آنچه صوفیان رواج دادهاند، اصل شیوه را تأیید میكند. فیض میگوید آنچه درباره این افراد نقل شده است كه عقاید چنین و چنان دارند، قابل اعتماد نیست؛ چرا كه «امروز چیزی از بازار به ما میرسد؛ چون نیك به آن رسیدیم، نحوی دیگر میباشد».
وی میگوید، حتی اگر این افراد چیزی گفتهاند كه مطابق عقاید تشیع نیست، باید بنا به سوابق تاریخی، آن را حمل بر تقیّه كرد. این مطلب بدان جهت است كه اهل ظاهر بسیاری از بزرگان صوفیه را به تسنن متهم كرده و صوفی را سنی و سنی را صوفی میدانستند. از نظر فیض نمیبایست سخن عارفان را حمل به ظاهر كرد؛ زیرا «ایشان مدعی اینند كه سخنان ایشان مرموز میباشد»، بنا بر این «تا نیك نفهمند كه مراد صاحب سخن چیست، تكفیر و تضلیل و لعن و طعن جایز نیست». این مطلب درباره اشعاری كه صوفیان دارند، بیشتر صادق است، زیرا كه «مدار آن بر استعاره و مجاز است» و مهمتر این كه «مسلمانان را لعن كردن كاری سهل و آسان نیست».
دومین نكتهای كه وی بر اهل ظاهر خرده گرفته، برخوردهای آزارگونه آنان نسبت به
ص: 555
زهاد و عبّاد است. آنان «جماعتی را كه طریقه زهد و عبادت پیش گرفتهاند و از نعم دنیا به قلیل قناعت كرده، در مأكل و ملبس و مسكن به اقل اكتفا نموده، خود را بر ذكر خدا و تزكیه نفس بسته و بالجمله افعالی كه در قرآن و حدیث بدان ترغیب نمودهاند: به جای میآورند، به جهت همین افعال آزار میكنند». به نظر میرسد در زمان فیض اقداماتی برای تحت فشار گذاشتن عملی عالمان متمایل به تصوف به تدریج آغاز شده است؛ این در حالی است كه هنوز هم، حكومت، از این قبیل زاهدان و عارفان دفاع میكرده است. چنانكه شاه عباس دوم، فیض را بسیار محترم شمرده، پشت سر او نماز میخواند. «1»
با همه این اشكالات فیض روحیه تسامح و تساهل خود را داراست و هیچ دستهای را بر باطل محض ندانسته و از نظر وی اعمال آنان «هیچ كدام به حدی نمیرسد كه موجب تكفیر و جواز لعن شود؛ بلكه هر دو بر ایمان خود باقیاند».
فیض و تصوف در رساله الانصاف
رساله الانصاف «2» یكی از رسالههایی است كه فیض (م 1091) در اواخر عمر خویش به سال 1083 نگاشته و در آن شرحی گویا از مرام مستقل خویش بیان كرده است.
برداشتی كه از این رساله فیض شده این است كه او با نوشتن رساله الانصاف بیزاری خود را از تصوف نشان داده است. این در حالی است كه پیش از آن گرایشهای صوفیانه داشته است. بعدها گفته شد كه وقتی ملا مهدی نراقی، فیض را در خواب دید، او این مطلب را كه قبلا به تصوف علاقهمند بوده و اكنون از آن فاصله گرفته، برای وی بازگو كرده است. «3»
فیض با اشاره به پیشینه خود در این كه مطابق برخی از مرامهای فكری سیر میكرده است، میگوید: «چندی در مطالعات متكلمین خوض نمودم و چندی طریق مكالمات متفلسفین به تعلّم و تفهّم پیمودم و یك چند بلند پروازیهای متصوفه را در اقاویل ایشان دیدم و یك چند در رعونتهای من عندیین گردیدم تا آن كه گاهی در تلخیص سخنان طوایف اربع، كتب و رسائل مینوشتم و گاهی از برای جمع و توفیق بعضی را در بعضی میسرشتم، من غیر تصدیق بكلّها و لا عزیمة قلب علی جلّها بل احطت بما لدیهم خبرا و كتبت فی ذلك علی التمرین زبرا.
______________________________
(1). وحید قزوینی، عباس نامه، ص 255
(2). به نوشته مشكوة رساله الانصاف یك بار در سال 1310 با پنج رساله دیگر و یكبار به سال 1316 با كتاب الكلمات المكنونة چاپ شده. ما در اینجا از نسخه خطی آن كه در كتابخانه آیة اللّه نجفی (ره) در قم به شماره 82 و 1667 نگهداری میشود، استفاده كردهایم.
(3). بنگرید: كشمیری، نجوم السماء، ص 121
ص: 556
بدین ترتیب فیض اذعان دارد كه آنچه بر طریقه این مرامها نگاشته، تنها جنبه دانش اندوزی و تمرین داشته است. او پشیمانی خود را درباره آنچه بر او گذشته، با آوردن این شعر عربی نشان میدهد:
خدعونی نهبونی اخذونی غلبونیوعدونی كذبونی فالی من أتظلّم پس از آن به بیان گمراهی پیروان طوایف اربع- متكلمین، فلاسفه، صوفیان و من عندیّین- پرداخته و رسوخ هوای نفس، حب دنیا و ریاست طلبی را در وجود آنان، سبب افتراق و نفاق میان آنها دانسته است. وی خطای برخی از آنها را در این میداند كه «گمان كردهاند كه بعضی از علوم دینیه هست كه در قرآن و حدیث یافت نمیشود و از كتب فلاسفه و متصوفه میتوان دانست».
وی نگرانی خود را از اصطلاحاتی كه این طوایف برای خدا و خلق ساختهاند، چنین اظهار میدارد: «بالجمله، طایفهای واجب و ممكن میگویند، و قومی علت و معلول مینامند و فرقهای وجود و موجود نام مینهند و من عندی را هر چه خوش آید». آنچه از نظر فیض درست است، بهرهگیری از مصطلحات قرآنی و روایی است. او در این زمینه میگوید: «ما متعلمان كه مقلدان اهل بیت معصومین و متابعان شرع مبینایم، سبحان اللّه میگوییم، اللّه را اللّه میخوانیم و عبید را عبید میدانیم ... نامی دیگر از پیش خود نمیتراشیم و به آنچه شنیدهایم قانع میباشیم».
از نظر فیض، هیچ یك از اقاویل این گروهها، در میان آثار و اخبار نیست. به عقیده وی این طوایف گر چه در حیرت بسر برده و در گمراهی قدم مینهند، اما انصاف- نامی كه رساله نیز بدان نامیده شده- اقتضای آن دارد كه تا ما با وجود همه اختلافات مذهبیشان، آنان را خارج از دیانت ندانیم؛ چرا كه آنها سخنی نگفتهاند كه بتوان به استناد آن، نام كافر را بر آنان گذاشت. آنها به خدا، ملائكه، كتابهای آسمانی، انبیاء، قیامت و نیز شریعت معتقدند. البته اگر اثبات شود كه آنان از دائره ولایت ائمه اطهار علیهم السلام خارجاند، در نگاه فیض از دایره ایمان به معنای اخص آن خارجاند، اما از اسلام نه، جز آن كه ناصبی باشند. روشن كه فیض، با آن كه انتقادهای خود را از صوفیه جدیتر كرده و این بار به روشهای معرفتی آنان نیز ایراد میگیرد، اما از سر همان تسامحی كه پیش از آن داشته، حاضر نیست كه تن به برخوردهای تند ضد صوفیانی بدهد كه از الفاظ تكفیر و لعن استفاده میكنند.
وی پس از ارائه احادیثی چند در اثبات راه و روش اخباری خود، به صراحت مینویسد كه من «نه متكلم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متكلّف، بلكه مقلّد قرآن و حدیث و پیغمبرم و تابع اهل بیت.» این تجربهای است كه فیض در طول سالها تحقیق و تعمق بدست
ص: 557
آورده و چنین اظهار داشته است كه «در این مدّت كه در بحث و تفتیش و تعمّق در فكرهای دوراندیش بودم، طریق مختلفه قوم را آزمودم و به كنه سخنان هر یك رسیدم». وی رساله خود را با اشعاری نیكو خاتمه داده است؛ این اشعار بیش از هر چیز در ندامت از راه طیّ شده است:
هر جمیلی كه بدیدیم بدو یار شدیمهر جمالی كه شنیدم گرفتار شدیم
كبریای حرم حسن تو چون روی نمودچار تكبیر زدیم از همه بیزار شدیم
شربت لعل لبت بود شفای دل مابه عبث ما ز پی نسخه عطار شدیم در این بررسیها میتوان رساله الكلمات الطریفه فیض را نیز مورد استفاده قرار داد. این رساله در سال 1060 تألیف شده است، وی در این رساله حملههای زیادی به عالمان زمان خود كرده و از زوایای مختلفی اندیشهها و معتقدات آنان را مورد انتقاد قرار دانسته است.
فیض در ادامه، به صوفیان مفرط نیز حمله كرده و در چند بند، رفتارهای آنان را نادرست خوانده است.
حاصل سخن آن است كه فیض در نیمه نخست عمر خویش، بلكه در دو ثلث آن، علاقه خود را به تصوف و عرفان حفظ كرده و با انجام كارهایی مانند تلخیص و تهذیب احیاء العلوم غزالی اخلاص خود را نسبت به این قبیل اندیشههای عرفانی نشان داد. در عین حال، بعدها نیز كه از این اندیشهها فاصله گرفت، رنگ اخلاقی- عرفانی همچنان بر آثار او سایه خود را حفظ كرد. مسیر ضد صوفی شدن افكار و اندیشههای دینی، همان گونه كه فیض را به آرامی متأثر كرد، فرزندش علم الهدی را نیز بر آن داشت تا سه كتاب در نقد صوفیان بنگارد: یكی درایت نثار فتح اللّه به اعین الاعتبار، دوم كتاب خرد پرور در تنبیه صوفیان خیره سر و سوم كتاب حق گزار در انكار اذكار بدعت شعار فی الرد علی الصوفیه. «1»
اوجگیری مبارزات ضد تصوف در دوره اخیر صفوی
اشاره
آنچه تا اینجا به دست آمد، نشان میداد كه از قرن دهم، آنچه بر ضد تصوف نوشته شده، نشان دقیقی نمیتوان گرفت. نیمه نخست قرن یازدهم نیز گرایش عارفانه بر ذهن بسیاری از فقیهان و فیلسوفان حاكم است؛ جز آن كه نسبت به تصوف، به ویژه صوفیان بازاری، انتقادهایی مطرح میشود. در اینجا باید به مرحله سوم رسید؛ مرحلهای كه در آن موضع ضد تصوف آشكارا جلوه كرده و بسیاری با نوشتن آثار متعدد و همچنین با استفاده از قدرت و امكانات موجود، به مبارزه بر ضد تصوف میپردازند. این زمان، هنوز اندیشههای صوفیانه، به ویژه شكل معتدل آن فراوان است و آثاری در جمع میان طریقت و شریعت
______________________________
(1). علم الهدی، معادن الحكمة، مقدمه آیة اللّه مرعشی، ج 1، ص 1- 80
ص: 558
نگاشته میشود. از جمله میتوان به رساله گوهر یگانه اشاره كرد كه صدر الدین محمد شیرازی در سال 1077 به نام شاه صفی (شاه سلیمان بعدی) نگاشته و در آن كوشیده است تا میان شریعت و طریقت و حكمت جمع كند. وی در ابتدای این كتاب، سفارش میكند تا علمای شریعت، راه مسالمت با علمای طریقت را در پیش گیرند و آتش اختلاف را دامن نزنند. «1»
رهبری حركت ضد صوفی، در اختیار چند تن از عالمان و فقیهان این مقطع زمانی بود كه در اینجا مروری بر آثار ضد صوفی آنان خواهیم داشت.
1- سید محمد میرلوحی و تلاش بر ضد تصوف
یكی از نخستین كسانی كه بر ضد تصوف به سختی شورید، سید محمد میرلوحی سبزواری مقیم اصفهان است. وی از شاگردان میرداماد و شیخ بهایی است، «2» و بر خلاف مشی همدرس خود محمد تقی مجلسی كه پیرو شیخ بهایی بود، مشی عارفانه را نپذیرفت و سخت با مجلسی اول درگیر شد. میتوان گفت كه وی بیش از آن كه پیرو شیخ بهایی باشد به میرداماد علاقهمند بود. تولد میرلوحی در حدود سال هزار هجری بوده و به احتمال پس از سال 1083 یا 1085 در گذشته است. كتابی از وی با نام كفایة المهتدی بر جای مانده كه گزیده آن به چاپ رسیده است. «3» وی در جای جای این كتاب، به ویژه در مقدمه، از مجلسی اول و دوم انتقاد كرده و هر كجا توانسته است، از گفتههای مرحوم آخند، یعنی ملا محمد تقی، ایراد گرفته است. «4» وی رسالهای نیز درباره «مناظره سید و عالم» دارد كه در آن نیز كوشیده است تا انتقادهایی را متوجه علامه مجلسی كرده او را نسبت به سادات بیاعتنا نشان دهد. «5»
ما در بحث قصه خوانی در دوره صفوی، مبارزه وی را با محمد تقی مجلسی بر سر قصه خوانی، به ویژه ابو مسلم نامه خوانی شرح دادهایم. وی به پیروی از استاد خود میر داماد بر
______________________________
(1). افشار، ایرج و ...، فهرست مجلس، ج 16، ص 245
(2). میرلوحی در كفایة المهتدی، مكرر به شاگردی خود نزد میر داماد و شیخ بهایی اشاره كرده است. نك:
دانش پژوه، محمد تقی، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 5، ص 1503، 1505. درباره تألیفات وی، نك: همان، صص 1505- 1506
(3). گزیده كفایة المهتدی، تصحیح گروه احیای تراث فرهنگی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1373
(4). فهرست این ایرادات را بنگرید: دانش پژوه، فهرست كتابخانه اهدایی مشكات به دانشگاه تهران، ج 5، صص 1497- 1506
(5). آقا بزرگ، ذریعه، ج 22، ص 294؛ دانش پژوه، فهرست كتابهای اهدایی مشكات، ج 5، ص 1498- 1499
ص: 559
ضد ابو مسلم نامه خوانی شورید و زمانی كه كسانی به تبلیغ بر ضد وی پرداختند، جمعی از فضلای آن زمان، به دفاع از او برخاسته و در تأیید دیدگاهاش كه نظری منفی نسبت به ابو مسلم خراسانی داشت، هیجده رساله تألیف كردند. سه نمونه از این رسالهها بر جای مانده است كه ما آن سه رساله را در كتاب «قصه خوانان در تاریخ اسلام و ایران» به چاپ رساندیم. در برخی از این رسائل، به شدّت از میرلوحی و مقام علمی او دفاع شده است كه آنها را در اینجا تكرار نمیكنیم.
آنچه در اینجا مهم است، برخورد وی با تصوف است كه در آغاز چندان آشكار نبوده و به دلیل فضایی كه در دهه پنجاه تا هفتاد قرن یازدهم هجری در اصفهان حاكم بوده، وی را مجبور میكرده است تا در پرده تقیه با مخالفان درگیر شود. وی تحت عنوان مطهر بن محمد مقدادی، یكی از آثار ملا محمد طاهر قمی را در رد بر صوفیان، تلخیص و بر آن اضافاتی كرده است. نام این اثر سلوة الشیعة و قوة الشریعة است كه بنا بر آنچه در ضمن شرح حال ملا محمد طاهر قمی خواهیم گفت، میبایست تلخیص كتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین باشد كه از قضا خود آن كتاب نیز از میرلوحی است. داستان آن كتاب چنین است كه ملا محمد طاهر قمی رسالهای در رد صوفیه مینویسد. پس از آن ملا محمد تقی مجلسی ردیهای بر كتاب ملا محمد طاهر قمی نگاشته و بار دیگر ملا محمد طاهر قمی به پاسخگویی ایرادات از مجلسی اول میپردازد. شخصی- كه كسی جز میر لوحی نیست- آن سه متن را جمع آوری كرده، محاكماتی میان آرای آنان انجام میدهد. حاصل این مجادله علمی و محاكمه، كتاب توضیح المشربین است. از این كتاب دو تلخیص بر جای مانده است؛ نخست كتاب اصول فصول التوضیح كه در ضمن بحث از تلاشهای ملا محمد طاهر از آن سخن تگفته و متن آن را چاپ خواهیم كرد. دوم كتاب سلوة الشیعة «1» از مطهّر بن محمد مقدادی كه همان سید محمد میر لوحی سبزواری است. گویا تحریر مفصلتری از این اثر موجود است كه تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة نامیده میشود. «2» آنچه مسلم است این كه این دو اثر، چیزی بیش از تلخیص بوده و بیشتر به رسالهای میماند كه بر پایه رسالهای دیگر بنا شده است.
در منابع تاریخی و رجالی موجود از آن روزگار تاكنون نامی از عالمی با عنوان مطهر بن محمد مقدادی برده نشده است. تنها آقا بزرگ بر اساس رساله سلوة الشیعة، از وی در الروضة النضرة یاد كرده و نوشتهاند: شاید وی از احفاد حسن بن محمد بن حسین ... طحال مقدادی
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة و قوة الشریعة، مجموعه 4296 مرعشی. و بنگرید: فهرست كتابخانه ملی، ج 5، ص 292 مجموعه ش 2204 ص 181- 222؛ كتابخانه آیة الله گلپایگانی، نسخه شماره 1561
(2). میرلوحی، تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة، مجموعه 3306 مرعشی.
ص: 560
(م 600) باشد! «1» از منابع شرح حال میرلوحی چنین به دست میآید كه لقب وی مطهر و نام پدرش هم محمد بوده و بنا بر این، محمد بن مطهر، چیزی جز نام مستعار خود میرلوحی نیست. وی در آغاز كفایة المهتدی خود را چنین معرفی كرده است: محمد بن محمد لوحی الحسینی الموسوی السبزواری الملقب بالمطهّر و المتخلص بالنقیبی. «2» در شرح حال ملا محمد طاهر قمی هم خواهیم گفت كه وی هدایة العوام را با نام مستعار تألیف كرده و چنین كارهایی بر ضد صوفیه در یك دوره طبیعی بوده است. شاهد مهمتر آن كه در حاشیه نسخه شماره 4296 مرعشی كه رساله سلوة الشیعة در آن جا آمده، نوشته شده است:
ظاهرا چنان مینماید كه مؤلف این مختصر مسمی به سلوة الشیعه سید محمد بن سید محمد حسینی باشد كه ملقب به مطهر و متخلص به نقیبی بوده و در السنه متأخرین، از او تعبیر به میرلوحی میشود ... علی كلّ حال، بودن رساله سلوة الشیعه از میرلوحی مزبور ظن است و احتمال».
و افزون بر آنچه گذشت، در كتاب هدایة العوام با اشاره به مستعار بودن نام مطهر بن محمد مینویسد: «صاحب تسلیة الشیعة در آن كتاب و در سلوة الشیعة و در اعلام المحبین چنین میگوید ...» «3» سپس عبارتی را نقل میكند. كتاب اعلام المحبین یكی از آثار سید محمد میرلوحی است و بنا بر این، از این عبارت به روشنی به دست میآید كه سلوة الشیعه از میرلوحی است. بر اساس آنچه كه در متن سلوة الشیعة آمده، این رساله در اواسط سال 1060 تألیف شده است.
در اینجا مروری بر مطالب این رساله خواهیم داشت. وی در آغاز رساله خود مینویسد: چنین گوید، ساكن زاویه نامرادی، مطهر بن محمد مقدادی كه چون این فقیر بیخانمان ... مشاهده نمود كه جمعی از فریبندگان، به جهت تنبلی و شكم پرستی و كاهلی و دنیا پرستی از شاهراه شریعت مصطفوی و طریقت مرتضوی منحرف شدهاند و حب دنیا را ترك دنیا نام كردهاند و ذكر خدا وسیله فریفتن مرد و زن ساختهاند و در این پرده مرتكب لهو و لعب گشتهاند، و فسق و عصیان را عبادت نام كردهاند و به نغمه و اصول [از اصطلاحات موسیقی] خود را مقبول طبع ضعفاء العقول گردانیدهاند و مانند اجلاف اسلاف، زبان به لافهای گزاف گشودهاند و به دعوای مكاشف با مخالفان موافقت
______________________________
(1). آقا بزرگ رسالهای با عنوان رد بر صوفیه از مطهر بن محمد مقدادی یاد كرده كه به احتمال همین سلوة الشیعة است. بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 12، ص 4- 223؛ همچنین از رسالهای با عنوان ذم صوفیه برای همو یاد كرده است. بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 16، ص 122
(2). دانش پژوه، فهرست كتابهای اهدایی مشكات، ج 5، ص 1506
(3). قمی، ملا محمد طاهر، هدایة العوام، نسخه 1775 مرعشی، برگ 129
ص: 561
نمودهاند، خواست كه به نوشتن رسالهای بیخبران را آگاه سازد ... در این اثنا كتابی در این باب دید و مجلدی در دست یكی از احباب به نظر رسید و بعد از تحقیق معلوم گردید كه یكی از علمای شیعه [ملا محمد طاهر قمی] رسالهای در ذمّ این طائفه تألیف نموده، و حضرت مولانا محمد تقی مجلسی حاشیه بر آن نوشته و به نزد مؤلف رساله مذكور ارسال نموده، و مشار الیه، سطری چند در جواب او قلمی گردانیده و یكی از فقرا- كه خواهیم دید كسی جز خود میرلوحی نبوده- مجموع را به ترتیب در متن كتاب مزبور جای داده، و آن را مرسوم به توضیح المشربین و تنقیح المذهبین ساخته؛ و الحق آن كتاب، ارباب انصاف و بصیرت را در شناخت این فرقه كافی است و اصحاب علّت غفلت را در معالجه نفس، نسخه شافی است. پس بخاطر فاطر- یعنی خود میرلوحی- رسید كه دو سه فقره از آن كتاب را انتخاب نماید و آن را سلوة الشیعة و قوة الشریعه نام كند». درباره ارتباط این اثر با توضیح المشربین، در ادامه بیشتر سخن خواهیم گفت. به نظر میرسد، بخشی از دلایل این تقیه، از آن روست كه مؤلف بتواند به راحتی از كتاب خود تعریف كند.
وی بحث را با صوفیان افراطی كه كارشان «خوانندگی كردن و اصول گرفتن و دست زدن و چرخیدن و مانند بدمستان نعره زدن و اظهار بیهوشی نمودن» است، آغاز كرده، از نقد مولوی نسبت به آنان سخن میگوید:
اگر از پوست كس درویش بودیرئیس پوست پوشان میش بودی كار این گروه، به حدی مفتضح است كه شاعران صوفی مسلكی چون عطار و اوحدی و جامی و عطار هم از آنان بدگویی كردهاند. پس از آن نقدی از زمخشری در كشاف آورده و مطلبی را از كتاب فضایح المبتدعه- كه مؤلف آن را نام نبرده و تنها میگوید: «یكی از علمای شیعه و فضلای عصر است»- درباره كارهای صوفیان بازاری آورده است. «1» این كتاب نیز باید اثر یكی از همین عالمان مشهور ضد صوفی باشد كه میرلوحی از روی مصلحت، نام مؤلف آن را نیاورده است. سپس نقلی از كتاب الهادی الی النجاة من جمیع المهلكات نصیر الدین عبد الله بن حمزه مشهدی آورده و نوشته است كه او «اخبار بسیار در مذمّت این طایفه از شیخ مفید و غیر او از متقدمین علمای شیعه نقل كرده» است. در ادامه نقلی طولانی همراه با توضیح از كتاب نهج الصدق و كشف الحق علامه حلی در وصف صوفیان آورده، در ادامه مینویسد: «كجاست علامه كه ببیند كه در این زمان، جمعی از فریبندگان پیدا شدهاند كه با آن كه نام خود را شیعه كردهاند، به این اعمال اشتغال مینمایند. و گروهی از سفیهان با آن كه دعوای تشیع میكنند به ایشان اعتقاد تمام دارند و ایشان را از دوستان خدا
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 346
ص: 562
میشمرند.» پس از آن فهرستی از مؤلفات ضد صوفی را به دست داده و به هادی النجاة من جمیع المهلكات، حدیقة الشیعة از مولانا احمد اردبیلی، مطاعن المجرمیه از علی بن عبد العال یعنی محقق كركی، و عمدة المقال از شیخ حسن بن علی بن عبد العال یاد كرده است. «1»
میرلوحی سپس احادیثی در مذمّت صوفیان نقل كرده و به ویژه از خوانندگی و علاقه اینان به غنا و آوازه خوانی، به شدت انتقاد كرده است. به سخن دیگر، وی احادیثی را كه در مذمّت غنا وارد شده، به مذمّت صوفیان باز میگرداند؛ چرا كه غنا «عبارت از خوانندگی و مدّ صوت است با ترجیع مطرب كه مدار این فرقه بر آن و گرمی هنگامه ایشان از آن است.» سپس مینویسد: و نواب مولانا حسن علی «2» ادام الله افاداته، كه استاد حضرت مولانا محمد تقی بن مجلسی است، در فتوایی كه نوشتهاند، به این روش قید فرمودهاند كه غنا فسق است، و فاعل آن عاصی است و طاعت و عبادت شمردن آن فسقی دیگر است». به نظر میرسد مؤلف خواسته است تا طعنهای بر ملا محمد تقی مجلسی زده باشد كه رأی او در باب غنا چیزی جز عقیده میرلوحی است. «3»
میرلوحی ادامه میدهد: چند تن از علمای عصر، رسالهها در این باب نوشتهاند و به دلیل قرآن و حدیث ثابت گردانیدهاند كه فاعل غنا و شنونده آن هر دو از جمله فاسقانند. یكی از آن رسالهها رسالهای است كه مولانا محمد باقر خراسانی تألیف نموده» است. «4» وی با اشاره به آن كه علمای شیعه، صوفیان را به خاطر خوانندگی و ... مذمّت نمودهاند، معتقد است كه یا اینان «مقیّد به مذهب شیعه نیستند» و «یا به واسطه مكر و خدعت و مردم فریبی بر این دست زدهاند.» چرا كه «هر كه اندك شعوری دارد، میداند بلكه این معنا به غایت ظاهر است كه بعضی از این گروه در غایت حماقتند و نادانی، و برخی در نهایت بد اعتقادی، چون میر تقی سودانی كه سگی است از سگان محمود پسیخانی.» پس از آن، برای ثابت كردن بدی
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 351
(2). این حسن علی مدرس مدرسه پدرش معروف به مدرسه ملا عبد الله بود كه خلیفه سلطان او را برداشت و محقق سبزواری را به جای وی نصب كرد. خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 523 (ذیل حوادث سال 1075). شاگردی محمد تقی مجلسی نزد مولانا حسن علی بسیار بعید است؛ در واقع مجلسی شاگرد ملا عبد الله شوشتری، پدر ملا حسن علی بوده است. به رغم این بعد، ولی قلی شاملو در شرح حال محمد تقی مجلسی مینویسد: چنین مسموع محرّر اوراق افتاد كه حدیث را در خدمت علامه دوران مولانا حسن علی خلف مولانا عبدالله شوشتری مقابله نموده از مشاهیر روزگار گردیدهاند. ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، ج 2، ص 37. اما آنچه خودش در لوامع آورده آن است كه شاگرد ملا عبد الله شوشتری بوده است. در منابع شرح حال هم، فقط به شیخ بهایی و ملا عبد الله اشاره شده است (بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال، ج 1، ص 60)
(3). بنگرید، مجلسی، محمد تقی، رساله مسؤولات، ص 704
(4). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 353
ص: 563
آنان، شرحی از مصیبتهای خود را آورده و از آن جا كه مؤلف رساله را مطهر بن محمد مقدادی معرفی كرده، حكایت آن سیّد- یعنی خود را- چنان میآورد كه گویی شخص ثالث است: «مؤید این حال و مصداق این مقال آن كه سید بیچاره از شرارت و بدنفسی این جماعت ساعتی نیاسود و از كینهورزیهای ایشان لمحهای فارغ نبود، از خواص و عوام این قوم لئام كه به آن دردمند، نیشها نزند و گزندها به دل ریشها نرساند» آنگاه حكایت مطرح شدن ابو مسلم و بحثها و ردیهها را آورده، اشاره به مطالبی میكند كه مؤلف خلاصة الفواید و ایقاظ العوام در آن باره آوردهاند. وی به شخصی اشاره میكند كه به خاطر سخن عطار در دفاع از ابو مسلم در مظهر العجایب «همّت بر تعصب ابو مسلم گماشت» و شروع به دفاع از او كرده، بر ضد میرلوحی تلاش مینمود. میرلوحی با اشاره به مطرود بودن عطار نزد علمای شیعه، به فعالیت شدیدی كه بر ضد او بوده، اشاره كرده، مینویسد: «چه گویم كه این فریبندگان و فاسقان و هواداران و مریدان احمق ایشان با او چه دشمنیها ورزیدند و در هر كجا كه بودند، به چه تقریب حرف او به میان آوردند و چه مزخرفات به قالب میزدند.» و باز هم با مذمّت بیشتر مینویسد: «و با آن كه از بس افتراء میزدند و هر روز یكی از پیروان خود را از زبان او به ملعونیت شهرت میدادند، از اواخر سال 1051 تا به این زمان كه اواسط سال 1060 است، مومی الیه از برای فارغ بودن از دردسر و بسته شدن دهان آن مفتریان از خدا بیخبر، شیطان را اگر نام برد، لفظ لعین با اسم او قرین نمیسازد و بعد از آشامیدن آب، یزید بن معاویه و آل زیاد بن ابیه را لعنت، نمیكند و نوعی نمینماید كه عبارت لعنت كسی از او بشنود». «1» این اشاره به مشی صوفیان است كه به مانند غزّالی حتی از لعن یزید خودداری میكردند.
میرلوحی پس از توصیه به مخاطب خود و این كه از «سالوسیهای ایشان گول نخورد و قول ایشان را كه فاسقانند اعتبار نكند و مقلّد و هوادار گمراه ایشان نشود»، به نقل یك استفتاء درباره غنا و خوانندگی میان صوفیان پرداخته و فتاوی جمعی از علما را در پاسخ آن آورده است. متن استفتاء چنین است:
علمای طایفه محقه و فضلای فرقه ناجیه اثنا عشریه ... بیان فرمایید كه به غنا و سرود اشتغال نمودن و مطربانه و مغنیانه اصول گرفتن و دست زدن و رقص كردن و به چرخ در آمدن و در امور مذكوره مصرّ بودن، فسق است یا طاعت، و معصیت است یا عبادت. بیّنوا تؤجروا و صلّی الله علی محمد و آله المعصومین.» پاسخی كه داده شده، از چهرههای بنام است بدین شرح:
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 355
ص: 564
نواب مستطاب معلّی القاب صدارت و نجابت پناه میرزا حبیب اللّه «1»- خلّد اللّه تعالی ظلّه العالی- این طریق تنسیق فرمودند: افعال مزبوره حرام و پیشه فسّاق عوام است. نیست فاعل آن مگر فریبنده مردمان با گمراه و نادان.
و حضرت مغفرت و غفران پناه اعدل افضل امجد امیر سید احمد «2» رحمة اللّه علیه به این عبارت مرقوم گردانیدهاند: ارتكاب امور مسطوره فسق است. حرّره احمد بن زین العابدین العلوی العاملی.
و حضرت سیادت و نجابت پناه علامة الزمان نادرة الدوران میرزا رفیع الدین محمد- سلّمه اللّه تعالی- همچنین در جواب مسطور ساختهاند:
ظاهر است كه امور مزبوره فسق است نه صلاح، و معصیت است نه طاعت.
حرّره رفیع الدین محمد الحسینی.
و حضرت عالم ربّانی و مؤیّد به تأیید سبحانی مولانا محمد باقر خراسانی- صانه اللّه تعالی- برین نهج به زبان خامه بیان فرمودهاند: خلافی میان علمای امامیه رضوان اللّه علیهم اجمعین نیست در این كه غنا و سرود حرام است و از احادیث متعدده ظاهر میشود كه كبیره است و فرقی نیست كه غنا در قرآن باشد یا شعر یا غیر. و فتوای بعض از علمای سابق به تحریم رقص و تصفیق بنظر رسیده و فتوای كسی به اباحت آن بنظر نرسیده و اللّه اعلم بحقایق الامور. كتب الفقیر محمد باقر سبزواری.
و حضرت مرحمت و مغفرت پناه علامی فهامی شیخ الاسلامی، شیخ علی نقی «3»- زاده اللّه آجره- بر این وجه قلمی فرمودهاند: غنا عبارت است از كشیدن آواز مشتمل بر ترجیع و رقص كردن و سایر امور مزبوره حرام و معصیت است.
و جناب مرحمت و مغفرت پناه، جنت آرامگاه میرزا نور الدین علی مفتی- رحمه اللّه تعالی- فتوا بر این منوال نوشتهاند: شكی نیست در این كه امور مذكوره فسق است نه طاعت، معصیت است نه عبادت. «4»
______________________________
(1). صدر دوره شاه صفی و فرزند میر سید حسین جبل عاملی دختر زاده محقق كركی.
(2). سید احمد علوی داماد میر داماد، متوفای پیش از سال 1060 هجری.
(3). علی نقی كمرهای قاضی شیراز، اصفهان و سپس شیخ الاسلام اصفهان و متوفای 1060
(4). بنگرید: میرلوحی: سلوة الشیعة، برگ 43 (نسخه خطی شماره 3306 كتابخانه آیة اللّه نجفی و ش 4014. برگ 104- 103. و نسخه ش 4296 برگ 21. و متن چاپی سلوة الشیعة (میراث، دفتر دوم)، صص 357- 358
ص: 565
میرلوحی در پایان، از كسانی در شگفت است كه به خاطر گمان تشیعی كه به امثال حلاج میبرند «جان از برای كسی میدهند»، اما «با جماعتی از معاصرین كه به تشیع در عالم، علمند ... ضدیت میورزند». وی میافزاید: خودم دیدم شخصی را كه با امیر محمد باقر داماد، غایت دشمنی داشت، سبب آن كه او عطار را مذمّت كرده بود. و دیگری را دیدم كه با شیخ علی بن عبد العال- محقق كركی- دشمن بود و نسبت به آن بزرگ دین، بیادبانه زبان میگشود، به واسطه آن كه او در كتاب مطاعن المجرمیه مذمت حلاج و بعضی از نظرای او كرده.» «1» گفتنی است كه میرلوحی نیز رسالهای با نام اعلام المحبین داشته است كه در كتاب كفایة المهتدی «2» و ادراء العاقلین خود- كه گزارش آن پس از این خواهد آمد- از آن یاد كرده است. همچنین كتاب دیگری با عنوان ادراء العاقلین و اخزاء المجانین در رد بر صوفیه نوشته است كه در كفایة المهتدی از آن یاد كرده و نسخهای از آن به خط خودش در كتابخانه مرعشی موجود است. «3» میرلوحی در كفایة المهتدی از اثر دیگر خود با عنوان تنبیه الغافلین در ردّ بر صوفیان یاد كرده است. «4» بدین ترتیب روشن میشود كه وی تلاش زیادی برای رویارویی با صوفیان انجام داده و همانند ملا محمد طاهر قمی، چندین اثر در این زمینه، تألیف كرده است.
تحلیلی كه مؤلف در كتاب ادراء العاقلین به دست داده، به مانند سایر نوشتههای اوست.
وی با اشاره به بدعتهای ایجاد شده پس از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و نقش شاه اسماعیل اول در براندازی این بدعتها، مینویسد: به رغم آن كه «بعضی دیگر از بدعتهای مخالفان از بلاد ایران بر افتاد، هنوز بسیاری از مبتدعات ناصبیان برقرار و مخترعات ملحدان پایدار مانده بود كه آن شاه جنّت آرامگاه داعی حق لبیك اجابت گفته، به نزد اجداد و آباء به فرادیس اعلا شتافت». اكنون وظیفه خردمندان است تا به اصلاح این وضعیت بپردازند. وی معتقد است كه اصل پیروی از آباء و اجداد، اصلی است كه مسبّب اصلی این مشكلات شده است به طوری كه «اكثر اهل این روزگار در بسیاری از اطوار، در بند پیروی یكدیگر و تتبع پدر و مادر مانده بودند تا به مرتبهای كه این ناتوان به سبب یك دو كلمه حق كه به گفتن آن ملجأ شده بود، آزار بینهایت از سفیهان دید و جفای بیحد از جاهلان كشید، به چه سان شرح توان داد كز ایشان چه كشیدم».
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 358
(2). بنگرید: حائری، عبد الحسین، فهرست نسخههای خطی كتابخانه مجلس، ج 3، ص 59
(3). میرلوحی در حاشیه صفحه نخست رساله، یادداشتی نوشته و ذیل آن به نوعی امضاء كرده است كه میرساند نسخه موجود به خط خود اوست. مرعشی، نسخه 389
(4). میرلوحی، گزیده كفایة المهتدی، مقدمه، ص سیزده.
ص: 566
اشاره وی، به طور عمده به انحرافی است كه از آن با صوفیگری یاد میكند: «جماعتی كه در این عصر بسیار شدهاند كه لهو و لعب و بازی و رامشگری و نغمه طرازی را سرمایه تجارت متاع غرور ساختهاند و بسیاری از نادانان از سر جهالت و بعضی از عاقلان از روی غفلت، ایشان را صوفی و شیخ و درویش میشمارند و از اولیاء الله و زهّاد و عبّاد و مستجاب الدعوه میپندارند، از اعاظم فسّاق و فجّار و افاخم عصات و اشرارند». وی با اشاره به این كه علمای سنی و شیعه در نقد اینان تلاش كردهاند، مینویسد: «چنان كه این شكسته در كتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین و كتاب تسلیة الشیعة و تقویة الشریعه و دیگر كتابها و رسالهها بعضی از آن را ذكر كرده.» (برگ 2) و میافزاید: «اگر كسی خواهد كه تحقیق غنا نماید، یقین بداند كه عمر این جماعت صرف این معصیت شده، به كتاب تسلیه یا رساله سلوة الشیعة كه این فقیر نوشته، رجوع نماید.» در حاشیه آمده است: و در آن از روی تقیه خود را به لقب كه مطهر است و نسب والده كه مقدادیه است، ذكر نموده.»
میرلوحی پس از شرح این كه، این جماعت در مساجد به انشاد شعر و غیره میپردازند اشكال اصلی را در آن میبیند كه «جمعی از ابنای زمان كه لاف عقل و دانش میزنند، از روی غفلت مرید و معتقد این جماعت میشوند». (برگ 4) از جمله این بدعتها كه از سنیان به شیعیان وارد شده، یكی این است كه «دیوانگان را قطب و مجذوب و ولی نام كردهاند». تا اینجا مقدمه بود. از این پس، فصل اول در ستایش عقل آغاز میشود كه گرچه چندان به بحث از صوفیه ارتباط ندارد، اما در اصل برای نشان دادن فرق عاقل و مجنون است؛ یعنی مجنونهایی كه به تعبیر وی از سوی صوفیان، از مشایخ شمرده میشوند. وی در این فصل از كتاب معیار العقاید و كتاب ریاض المؤمنین و حدائق المتقین یاد كرده است.
(برگ 12) از برگ 17 بار دیگر به سراغ صوفیان زراقیه كه «دیوانگان را بزرگ مرتبه وا مینمایند» میرود. پس از آن به انتقاد از چلهنشینی پرداخته و این كه عاقلان میدانند كه «در آن طور جایی چهل شبانه روز متوالی منفرد بسر بردن، باعث ضعف عقل و خرد میگردد».
(برگ 18) وی به رساله اعلام المحبین خود ارجاع داده و از شیعیان میخواهد كه فریب كسانی كه با چند اصطلاح آشنا هستند، نخورد.» وی دامنه فریب كاری صوفیان را بسیار وسیع خوانده، مینویسد: «بسیاری از اهل عالم را فریب دادهاند؛ حتی اكثر پیشهوران بلكه مزدوران و كنّاسان، صرفه دنیای خود را در این دیده بر این در زدهاند». در ادامه، با اشاره به تلاشهای اینان در فریب مردم، مینویسد: «به خاطر دارم كه شاه عباس ماضی- رحمه الله- بسیاری را از نادرویشان با آن كه مكاری و تجنن از ایشان سر نزده بود و كلمه كفری نگفته بودند، و دعوای پیغمبری و امامت نكرده بودند، فرمود كه در همین مسجد جدید عباسی، به گل كشیدن بستند.» در ادامه از شخصی یاد میكند كه «همیشه مذمّت علما و سادات
ص: 567
میكند». این «نامرد دعوای مریدی این فقیر میكرده و به سبب آن كه این شكسته دانسته بود كه او دیوانه نیست و مكار است و بد اعتقاد ... او را از پیش خود رانده». وی بر آن است تا در «بیان حال او رساله علی حده» بنویسد. «القصه، عاقل باید كه از لافهایی كه آن طور زندیقی زند كه فلان را من كشتم و فلان را من بیمار كردم و فلان را من شفا دادم، فریب نخورد». (برگ 22) مع الاسف نسخه موجود از این رساله ناقص بوده و نسخه دیگری از آن نمیشناسیم.